والا پیامدار...محمد(ص)

والا پیامدار محمد(ص)

گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند          برپا و استوار

                              هرگز...هرگز....

والا پیامدار محمد(ص)


اگر تو قرآن نیامده بود که { انی بشر مثلکم} چقدر راحت می شد از شبیه بودن به تو طفره رفت و منکر انسان بودن تو شد...

چطور میشه انسانی باری به این سنگینی را یک تنه سالها به دوش بکشه و ما حتی برای بلند کردن گوشه ای از اون کلی آه و ناله و ای وای بگیم و آخرش هم...!

چه کسی غیر از تو لیاقت { عبده و رسوله } را دارد؟!

چطور میشه کسی بود که خدا به او بگوید { انک لعلی خُلُقٍ عظیم} ؟!

چگونه میشه عاشق بود و تنفر داشت؟!

جنگ کرد و پناه داد؟!

فقیر بود و بخشید؟!

بزرگ بود و بین کوچک ترین ها با محبت و مهربانی زندگی کرد؟!

اگر به مسلمان بودنم....اگر به داشتن پیامبری چون تو...اگر به دین و آیینم...اگر به کتابی که هدیه ی خدا بود و تو واسط آوردنش بودی...اگر به ایمان و درستی تو...به پاکی و محکمی افکار و عقاید تو...افتخار نکنم...دیگه چه چیزی برای افتخار دارم...دیگه چه امیدی برای موندن...چه انگیزه ای برای نفس کشیدن و چه هدفی برای زندگی خواهم داشت؟!

من ادعا میکنم مسلمانم...حتی اگر فرسنگ ها با مسلمانی که تو داشتی فاصله داشته باشد...می خواهم هم کیش تو ... هم آیین تو باشم...

می دونم که اگر بپذیری که من هم جزو دوستدارانت باشم  نه از خوبی من که از لطف و مهربانی بی دریغ توست...

امیداورم صلواتم لیاقت رسیدن به تو را داشته باشد...

                                               اللهم صل علی محمد و آل محمد

آدمیت!

برنامه ی کوله پشتی و قضیه ی ارازل و اوباش بهونه ای میشه برای وقتی که دور هم جمع میشیم ، هر کسی تمام خاطراتی که در این زمینه ها داره و تو این مدت موقعیتش پیش نیومده که تعریف کنه و مثل یه غده شده وسط مری! ، بگه و حال آدمو از هر چی انسانه به هم بزنه!

بچه که بودم تنها کارتونی که حسادتم رو تحریک می کرد و دوست داشتم جای یکی از شخصیتهاش باشم ، خرسای مهربان بود. همیشه دلم میخواست مثل اونا بتونم رو ابرا راه برم! حالا هم مثل اون موقعها باشنیدن این حرفا دلم میخواست یه تیکه ابر داشتم تک و تنها تو آسمون زندگی می کردم!

پسر عموم می گفت چند وقت پیش تو گیشا یه دختره می خواست خودکشی کنه و خودش رو از یه ساختمون بلند پرت کنه پایین. می گفت ملت جمع شده بودن پایین و موبایلاشون رو در آورده بودن که از این صحنه فیلم برداری کنن! میگفت یه پسره به دوستش میگه که من از بالا می گیرم و تو هم وقتی افتاد پایین بگیر!!!!

تو کوله پشتی یه گزارش نشون می ده از یه دختره که می گه مردم دیدن پسره منو داره با چاقو تهدید می کنه و به زور می بره ولی هیچ کس هیچ کاری نکرد!

وقتی با پسره مصاحبه می کنه خدا رو شکر می کنم که جای گزارش گره نیستم چون مطمئنا با دستای خودم اون حیوونو خفه می کردم!

تو آخر مصاحبه گزارشگره می پرسه مانتوت تنگ بود؟! دختره می گه آره ولی نه اونقدر....! و تو احساس می کنی که دوست داری گزارشگره رو هم خفه کنی!

مانتو ی تنگ اون دختره آیا واقعا توجیهی می شه واسه کار اون کثافت! ما چند بار شنیدیم که این آدما به همه گیر می دن و براشون فرقی نمی کنه...وقتی اون دختر داره می گه دوست داشتم تو اون لحظه بمیرم ولی اون کارو با من نکنه یعنی اهلش نبوده حالا هر چی تنش بوده!

آدمیت! شوخیه قشنگیه!