اقیانوس عمود

 

خدایا! به تو پناه می برم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو

و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی،

توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ی ظاهرم را زیبا نشان داده،

با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم،

تا به بندگانت نزدیک،

و از خشنودی تو دور گردم.

                                                                 حکمت۲۷۶

 

اندیشیدن همانند دیدن نیست، زیرا گاهی چشم ها دروغ می نمایاند،

اما آن کس که از عقل نصیحت خواهد به او خیانت نمی کند.

                                                                  حکمت۲۸۱

 

چون برادرت از تو ببرد، خود را به پیوند با او وادار

و چون روی برگرداند، مهربانی پیش آر

و چون بخل ورزد، از بخشش دریغ مدار؛

و هنگام دوری کردنش، نزدیک شدن و به وقت سختگیری، نرمی کردن و به هنگام گناهش از عذر خواستن.

چونان که گویی تو بنده ی اویی و چونان که او تورا نعمت داده و حقی بر گردنت نهاده.

                                                                        نهج البلاغه


پیش از تو اقیانوسی را نمی شناختم

که عمود بر زمین بایستد

پیش از تو خدایی را ندیده بودم

که پای افرازی را وصله دار به پا کند

و مشکی کهنه بر دوش کشد

و بردگان را برادر باشد

سحر از سپیده ی چشمان تو می شکوفد

و شب در سیاهی آن به نماز می ایستد.

هیچ ستاره نیست که وامدار نگاه تونیست

لبخند تو اجازه ی زندگی است...

کدام وامدارترید؟

دین به تو یا تو بدان؟

هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست...

                                                          موسوی گرمارودی

این شعر فوق العاده است...کاملش را خودتان از یه جا پیدا کنین!


پدر عزیزم....

نه....من خیلی کوچیکم....خیلی....

می دونم که کلمه ی سادات جلوی اسمم این اجازه رو بهم نمی ده که صداتون کنم پدرجان...

می دونم که شجره نامه و خون و اصل و نصب نمی تونن برام کاری بکنن...

می دونم که برای صدا کردنتون باید چقدر قد بکشم...می دونم...خیلی مونده...خیلی خیلی...

من رو ببخشین...به خاطر نوشتن سادات جلوی اسمم...

کمکم کنین که لیاقتش را پیدا کنم...

شما...شما...نه...هیچ کلمه ای نمی تونه ارزشتان را بیان کند...

من سکوت می کنم...


 

عیدتان مبارک

                           

امروز ۱۳ دی بود! ۱۳ دی ۸۵....خوب نگاش کنین...دیگه هیچ وقت این تاریخ بر نمی گردد!

امروز تولد دوستم بود...وقتی بهش گفتم تولدت مبارک، یه کم فکر کرد و گفت: امروز مگه تولدمه؟!!!!!!!!!! ( تفاهم را حال میکنین؟ هر دو نابغه ایم!)

امروز امتحان داشتیم....عجب امتحانی بود!

امروز....

اوضاع زندگی حسابی قاراشمیشه!( درست نوشتم؟!)...من عوض شدم؟! تازه داشتم کمی به سمت انسانیت حرکت می کردم..!

چرا برف نمی یاد؟! دلم زمستون می خواد....

فقط یک هفته ی ناقابل تا پایان ترم ۳ باقی مونده!

آیا من یک انسان هدفمند می باشم؟! ...مساله این است!

سایه، من بی معرفتم یاتو؟!...مساله این هم می تواند باشد!

مطمئنم تا قبل از اینکه پشت کامپیوتر بشینم کلی حرف واسه زدن داشتم...!