ممنونم خدا...به خاطر فرصت دوباره که به رسم هر ساله آخرین نوشته ی سال رو بنویسم... 

آخرین ساعت های سال نود هم داره میگذره و فقط خودت میدونی ارزش این همه لحظه هایی که هر روز٬ توی این سال و سالهای قبل به من هدیه کردی... که سالها سجده ی شکر به جا آوردن هم کمه برای اون... 

عقد خودم..بالاخره تموم شدن پایان نامه!...دفاع من...دفاع احسان...عقد هدی...عروسی فهیمه (دختر خاله)....عقد فهیمه (دوست)....دفاع زهرا...دفاع منصوره...دفاع منیره...دفاع مهسا....دفاع فائزه...دفاع نفیسه...عقد نفیسه... 

هر کدوم از این اتفاقا به تنهایی برای من انقدر مهم بود که برای یک سال بس باشه! هنوز هم برام عجیبه گنجایش یک سال برای این همه اتفاق خوب... 

۹۰ سال خوبی بود...هر چند که لحظه های گریه و غصه و ناراحتی هم داشت...که قانون دنیاس...کاریش هم نمیشه کرد... 

ممنونم خدا...این ممنونم خیلی بزرگه...خیلی زیاده...اندازه ی خدایی خودت... 

خدایا به خاطر هر چه کردیم و گفتیم ...دانسته و ندانسته...و تو دوست نداشتی....ببخش...به فضلت...به کرمت... 

دستمونو بگیر و تو این هزارتوی تاریک دنیا تنهامون نذار و لحظه ای روتو از ما برنگردون...که بدون تو هیچ کاری از ما ساخته نیست...  

خدایا به مهربونیت و بخشندگیت و لطفت...برای من و عزیزانم و دوستام...بهترین ها رو مقدر کن... 

 

التماس دعااااااا

خدا نعمتو تموم کرده برای باغبون بیمارستان... 

مردی که آروم و بی دغدغه با گل و درخت های باغچه ها حال میکنه و چی بشه تا سرشو بلند کنه و یه نگاه به آدما بندازه... 

کر و لال هم هست و این همه آرامش سبز رنگ جمع شده تو دنیای بی ریای این باغبون... 

قبلنا با من خیلی خوب بود...با اشاره حرف میزد و تمام تلاششو برای فهموندن حرفاش به من خنگ میکرد...یه بار به پیام تبریک حاجی شدن یکی از خانوم دکترا اشاره کردو گفت تو رفتی؟! 

خندیدم و گفتم نه...با همون اندک زبون اشاره که بلد بودم...اما به خاطر ضعف شدید در این مورد سعی کردم دیگه نگاهش نکنم...از کنارش رد نشم و....

دیگه کاری به کارم نداره...ولی هر بار که میبینم یه جای باغچه رو بیل میزنه کلی غبطه می خورم بهش...