دلیل پست نگذاشتن این روزها به نظر من یه چیز بیشتر نمیتونه باشه و اون: بی برنامه بودن زندگیه... 

شاید ۵۰ بار موضوعی به ذهنم اومده٬ یا داستانی٬ بعد لپ تاپ رو که باز کردم شروع کردم پایان نامه نوشتن٬ یا میل چک کردن٬ یا جواب سوالای پروژه ی کارورزی را درآوردن!... 

یا سرکار بودم و درست وقت نیت کردن برای نوشتن چیزی نسخه ای٬ کسی اومده... 

یا کسی صدام کرده...یا چیزی پرسیده٬ یا جایی باید میرفتیم٬ یا... 

گاهی خیلی ناگهانی یاد موضوعی می افتم که مدتهاس یادم رفته٬ بعد کلی از فراموش کردنش تعجب میکنم!  

نه تنها پست نوشتن...که خیلی از روزمرگی ها تو بلبشوی این روزهای زندگی گم شده...چیزهایی شاید بسی مهمتر از وبلاگ نویسی... 

مطمئنم به محض اینکه اراده کنیم...و احتمالا کمی زمان بدیم! همه چیز حل میشه... 

شایدم ربط داره به تابستون٬ هر چند دیگه تو سنی نیستیم که تابستون بخواد برنامه ی زندگی رو تغییر بده... 

داشتم فکر میکردم واحد پاس کردن با وجود سخت بودن و فشرده بودن و اجباری بودن زمانشو ... بازم یه نظمی داشت و مثل پایان نامه به هزار عامل درونی و بیرونی مربوط نبود! 

گاهی عجیب آدم دوست داره که همه خوب خوب درکش کنن! حتی اگه قبلا اینو به خودش قبولونده باشه که زیاد بعیده این اتفاق! نزدیک صفر !! 

-------- 

خیلی خیلی دلم میخواس واسه تولد احسان پستی بذارم ... نشد! :(