کاش می شد ساعت و بردارم و زمانو برگردونم به ساعت 9 و 20 دقیقه ی پنجشنبه،

 اول فروردین87!

شاید می تونستم از همه ی وقت هایی که تو این مدت بیخود گذروندم استفاده ی

بهتری بکنم...شاید البته!

 

قرار بود باسایه بریم بیرون...

قرار بود کتاب فارماکو را کامل!! بخوانم!! ( این قرار احمقانه ای بود...قبول دارم!)

قرار بود تمام کتاب های نخوانده ام را بخوانم...

قرار بود تحقیق گیاهان دارویی را انجام بدم...

قرار بود گزارش کار بنویسم...

قرار بود تمام 20 تا مقاله را ترجمه کنم...

قرار بود...خدای من....قرار بود سنتور تمرین کنم...!!

قرار بود به همه ی دوستای قدیمی زنگ بزنم...

قرار بود مدل اتاقمو عوض کنم...

 

بیخیال...تموم شد دیگه!

دیشب...شاید موقعی که نصف بیشتر آدمهای این شهر خواب پادشاه هفتم! رو میدیدن و یا گه گاه

صدای خنده و خداحافظی مهمون های بی ملاحظه! ( که تا نصف شب صابخونه ی بیچاره رو بیدار

 نگه داشته بودن!) از تو کوچه بلند بود...من...کتاب هزاران خورشید تابان را گرفته بودم و های های

 ( صدای گریه همین بود دیگه؟!) برای لیلا و مریم گریه می کردم!!!

 

دیشب برای اولین بار احساس کردم که انجمن حمایت از حقوق زنان باید باشه! قبلنا به نظرم فقط

یه تعصب زنانه ی پوچ بود! تلاشی برای خود را بیشتر نشان دادن! انگار زنان موجودات احمق و

 گوسفندی اند! که هی بهشون ظلم میشه و باید ازشون دفاع کرد...ولی دیشب احساس کردم

حداقل برای جایی مثل افغانستان وجود این انجمن ضروری است...!

 

دو شب پیش تصمیم گرفتیم بریم سینما...تمام مدت با هم بحث می کردیم که زن دوم

بریم یا مجنون لیلی...گفتیم هر کدوم که سانس زودتری بود اونو می ریم...به نظرتون کدومو

 آخر رفتیم؟! آفرین! دایره ی زنگی!!!

دایره ی زنگی داستان آدمهای معمولی است. همونا که از صبح تا شب شاید 10 بار ببینیمشون...همسایمون...دوستمون...فامیلمون...هر کی...بعد از دیدن فیلم احساس

می کنی که این دو ساعت را فیلم نمی دیدی، داشتی آدمهای اون روزو یک بار دیگه مرور

می کردی!

تو دایره ی زنگی قرار نیست کسی آخر فیلم عوض بشه...خوب یا بد بشه...یه برش...یه روز از

 زندگی آدمهایی مثل خودمون...با تمام حرفایی که برای گفتن دارن...اگر کسی بپرسه ازم برم

 یا نه حتما میگم بره...ارزش دیدن داشت واقعا...

 

راستی منصوره ترکوندی با این حافظه ات! عمرا فکر نمی کردم آدرس وبلاگم یادت بمونه...

من به داشتن دوست نابغه ای مثل تو افتخار می کنم!