هی...بچگی!!!

سلام
چندوقت پیش داشتم وبلاگ یک نفر رو میخواندم
نوشته بود :دست تو مماخ ممنوع حتی شما دوست عزیز!!!!
یاد این شعر افتادم:مامانم گفته که دست توی مماخم نکنم ....
بعد یاد بچگی!دبستان!و خاطراتش!
یاد اون روزهایی که بزرگترین آرزوم داشتن بزرگترین عروسک و بستنی دنیا بود!
چه قدر زود بزرگ شدم!چه قدر زود این آرزوها برام مسخره شد!
اون موقعها دوست داشتم زود بزرگ بشم اما حالا دوست دارم بچه باشم!
توی دوران بچگی آدم از خیلی چیزا آزاده!(بعضی وقتا از دنیا پرت بودنم خوب چیزیه!!!)
هی...بچگی!!!
میخواستم به یاسمن و ماریا هم بگم که قدر این روزا رو بدونن(حالا فکر نکنین من جای مامان بزرگشونما!!)
اما واقعا کاش قدرهمه ثانیه های عمرمونو میدونستیم....

در مورد مطلب پایین هم به خاطر مرض کامپیوتر نصفش پاک شد
نوشته بودم که توی تولد خیلی خوش گذشت؛
و بعد هم از دنیای مجازی به خاطر لینک تشکر کرده بودم.
 بقیه هم زیاد مهم نبود!
یه چیز دیگه سایه داره میره   من تهنا شدم!
نظرات 10 + ارسال نظر
یادداشت های یک دختر حشری پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:57 ب.ظ http://hashar.blogsky.com

سلام بلاگ زیبایی دارید اگه یک لینک بهم بدید ممنون میشم بهم سر بزن

بری باحاله پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:20 ب.ظ http://amooghasem.blogspot.com

سلام! خوبه دستتون درد نکنه
روزگار کودکی یادش به خیر آفتابی در تمام سال بود
راستی می‌دونین که موسیقی وبلاگ شما کمی مشکل داره؟ اگه خواستین می تونم بهتون بگم که مشکلش چیه.

هاله پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:43 ب.ظ http://haleh.blogsky.com

:))) آخی

سایه جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:19 ب.ظ http://ghasedacha.persianblog.com

دیگه وقتی نمونده
تو دل این شب تار
می سپارمت به خاطر
برای آخرین بار

*******************************
( اینو نوشتم تا یه کم با هم گریه کنیم !!!! )

*******************************
سلام خانوم طلا
خوبی عزیزم ؟؟؟
آخی آخی راست میگی یاد بچگی بخیر ...
آخه دختره *** ( فیلتر گذاشتی پاک شد !!! ) تازه به این حرف رسیدی که باید قدر لحظه ها رو بدونیم ؟؟؟ من که یه ساله می خوام اینو بهت بفهمونم حالیت نمیشه !!!!
متوجه منظورم میشی ؟؟؟
همه چیز تموم میشه خوب یا بد ... مثل همین امسال که با هم بودیم
پس حالا که هر چیز میگذره بهتر نیست همش خاطرات قشنگ باشه ؟؟؟
اینو که بهت گفتم حالا فکر نکنی من مامان بزرگتم ها ( جواب حرفی که به ماریا و یاسمن زدی !!! ... اینه ... بگیر .... خوشت اومد ....؟؟؟؟ )
پریا بچه بودی هم آرزوهای خیلی قشنگی داری ...
خیلی دلم برات تنگ میشه عزیزم چون واقعا دوست دارم ( حالا خیلی به خوت نگیری همین طوری گفتم ... )
تابستون هم امیدوارم خیلی بهت خوش بگذره مخصوصا مرداد که قراره خاله و پسر خالتو تو ببنی ...
خدا کنه ایران هم بشه ببینمت ... به ماهرخ هم سلام برسون !!!!
هر چند امسال واقعا سال خوبی بود و خوش گذشت ولی امیدوارم سال بعد از این هم بهتر بشه ٪
تا گریم نگرفته برم دیگه ....
بووووووووووووووووووووووووس
بای بای ...

مرد مرده (نگاه) شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:10 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

همیشه بچه بمون!
بزرگ نشو!
نشو!
هی!
با تو ام!

زهره یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:10 ب.ظ http://matinn.persianblog.com

سلام...ما هم از رفتن سایه ناراحنیم!موفق باشی!

شسبرلشب دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:46 ق.ظ

پیچک دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:38 ب.ظ http://peecgah.blogsky.com

درود
چند روزه گیر دادی به
مماخ مرتیکه بابا ول کن برو پی کارت

راموری سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:55 ب.ظ http://ramori.persianblog.com

منم دلم برای سایه تنگ میشه میگخه میاد ایران پس میاد پیش ما ولی من چرا دلم براش تنگ میشه؟؟؟؟ خودمم نمیدونم

ایمان چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:43 ق.ظ http://tirkamoon.persianblog.com

سلام! بار اولمه که میام اینجا! خیلی از این بابت خوشحالم. مطمئنم که بار آخرم هم نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد