آخ که به طور وحشتناکی دلم برای دوستای اون ور آبیم تنگ شده! (الان ملت فکر می کنن کجا بودم!) زیاد به خودتون نگیرین...کلا وقتی من یه مدت از یکی دور  میشم این احساس بهم دست می ده!

دیروز با تمام وجود درک کردم که چگونه یک انسان می تواند به افتضاح ترین حالت ممکن وقتش را تلف کنه!یعنی هر چی فکر میکنم که یه نقطه ی روشن توش پیدا کنم...نمیشه که نمیشه!

امتحان بیوشیمی رو وحشتناک دادم!! واییییییییییی خدای من...فکر کردن بهش اعصابمو رنده می کنه!

آخه یکی نیست به من بگه خودآزاری داری مگه دختر که می شینی این چرت و پرتا رو می خوانی!( منظورم بیوشیمی نبودا! )

دیگه اینکه اعصابم شدیدا بهم ریخته....یه حس بد...یه حس خیلی بد....نمی دونم باهاش چی کار کنم...!

امروز نمایشگاه کتاب بودم...واسه خالی نبودن عریضه یک کتاب خریدم که مثلا حس مفید بودن بهم دست بده! فکر کن....با دو تا آدم که هر لحظه دارن نق می زنن که آی خسته شدم...آی پام درد گرفت...آی دارم از تشنگی می میرم...! تازه تو این اوضاع قراره تو اون شلوغی اون همه راه بری و بوی عرق و تنه زدن های دیگران رو هم تحمل کنی و آخرشم واسه یه چیزی شدیدا ضایع شی....! امروز یکی از بهترین روزای زندگیه من بود!

درس...خدایا...من هیچی درس نخواندم!

بیا سوگل خانوم...آپدیت کردم!

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
شخص ثالث جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ http://shakhse-sales.blogsky.com

سلام
این پست که نه ولی پست قبلی یعنی اینکه لااقل حرفی برا وبلاگیدن داری.
کاش پرستوها دیگه شهرمونو ترک نکنن
کاشکی فصل عاشقی توو شهر ما کوتانبود

[ بدون نام ] جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:01 ب.ظ http://corbis.blogsky.com

صلام.!

خوشحالم که امروز یکی از بهترین روزهاتون بود...

مانی جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:11 ب.ظ http://maniyeman.blogsky.com

سلام مانی متنهای قشنگتونو تحسین میکنه

سوگل جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ب.ظ

آفرین دختر خوب ...!!!

سوگل جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ب.ظ

میگم این حس بده چیه که تویه ایتن سه چهارتا پست آخرت تو ذوق میزنه ... نکنه نگران اون حرفی که گفتم : افسرده شی ........ نه بابا شوحی کردم :دی ... حالا حست خوب شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

عزیز من امتحان بیوشیمی مو بد دادم...! نه....بهش فکر کن یه کم....!

شاذه جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام
به نمایشگاه! این روزا همه جا حرف نمایشگاه و طرح حجابه. این پست طرح حجاب تو از همه ی اونایی که خوندم جالبتر بود.
می گم حالا که کتاب نخریدی، من داستان دنباله دار می نویسم. یه سری بزن. خدا رو چه دیدی؟ شاید خوشت اومد.
(شخصیت داستان بچه های دیروزم اسمش پریاست!)

مرسی...باشه حتما میام

سوگل سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:18 ب.ظ

ای صمیمی ای دوست
گاه بی گاه
لب پنجره خاطره ام می آیی
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزیه توست
دائم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد