سیاه و شاید سفید!

تاریک است...انقدر سیاه که شک میکنه چشماش باز باشه! دوباره پلک میزنه تا مطمئن شه...هیچ چیزی معلوم نیست....هیچ امیدی ...هیچ....!

یه نقطه ی روشن....انقدر به نظرش پر نور میاد که چشماشو نیمه میبنده...به طرف روشنایی راه میوفته...حالا اون نقطه یه دایره ی بزرگ شده...

بازم یه نقطه ی سیاه...وسط دایره ی سفید...انقدر بزرگ میشه که کل اون رو میگیره...بازم تاریکی...بازم سیاهی...

از جای اولش ۲ قدم جلوتر اومده...همون موقع که روشن بود... حالا تو اون تاریکی وقت فکر کردن پیدا میکنه... درست اومده این ۲ قدمو؟!

میخواد برگرده... ولی از کدوم طرف؟! یه نقطه ی روشن دیگه....۲ قدم به طرف اون و بازم تاریکی....

و این یعنی زندگی!!!


امتحانا انگار خیال تموم شدن ندارن! نصف تابستون رفته و من موندم و کلی نقشه که واسه این روزا کشیده بودم!

نظرات 3 + ارسال نظر
بوسه دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.bose.blogsky.com

دوست من خوبی...

موفق باشی قشنگه

بارون چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:35 ب.ظ

درست مثل برزخی که من توش هستم!

سوگل چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ب.ظ

خواهش می کنم اینقدر پیچیدش نکن ، امروز یکی می گفت دنیا دو روز ،یه روزش جمعس یه روزم تعطیل رسمی ... به همین سادگی اونم تو ایران ...:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد