آهای عشق... بیا منو بخور!! یا بیا من بخورمت!

 

یه روزگاری ب

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر        یادگاری که در این گنبد دوار بماند

یه روزگاری به لطف فیلم های مسخره تلوزیون و سینما و داستانهای مزخرف و خاطره های مزخرف تر یک سری از آدم های دور و برم ( همه ی اینا استثنا هم داره ها! کلی نگفتم ) که دم از عشق و عاشقی می زدن نفرت منو از این کلمه به حدی رسوند که بعد از گفتنش باید استغفار می کردم 3 بار!

 

تمیز دادن بین عشقی که اونا ساخته بودن و چیزی که مثلا در مورد مجنون تو کتابامون خواندیم هم برام سخت بود. مثلا برام سخت بود تا این بیت ها رو با اون چیزی که از عشق می دونستم توجیه کنم...

 

کز عشق به غایتی رسانم             کو ماند اگر چه من نمانم

یا   از عمر من آنچه هست بر جای               بردار و به عمر لیلی افزای!

 

احساس کردم این حسی که بهش می گن عشق شاید خیلی قشنگ تر از اون چیزی باشه که بارها به اسم عشق به خوردمون دادن!

 

 شاید حرف زدن در مورد حسی که هیچ وقت نداشتیش کار وحشتناکی باشه! ولی می نویسم تا راحت تر بهش فکر کنم...تا بهتر در موردش تصمیم بگیرم و احیانا در خودم به وجودش بیارم ( بخوانید زنده اش کنم) [این کارو از 40 چراغ یاد گرفتم. گفتم بعدا نگین دختره فکر کرده ما نمی فهمیم تقلید می کنه!!]

 

دهه ی فجر سال 85 است...منو یکی از دوستام توی خونه ی ما جلوی تلویزیون نشستیم و همون موقع داره یه برنامه در مورد آدم های سیاسی زمان شاه و شکنجه هاشون می ده....نا خوداگاه هردومون ساکت میشیم و گوش می کنیم ...

-من: چی جوری تحمل می کردن؟!!!

-اون: عاشق بودن دیگه...اگه عاشق باشی می تونی تحمل کنی...

 

می تونم بگم شروعش اینجا بود...آره ...تقریبا همون موقع بود که به خودم گفتم ای دل غافل ( عجب اصطلاح جفنگی! ولی الان چیز دیگه ای یادم نمیاد استفاده کنم!) این همه سال با چی داشتی میجنگیدی؟!!!

 

اصلا مگه میشه عاشق نباشی و زندگی کنی...مگه میشه عاشق نباشی و محبت کنی...ببخشی...بگذری...دروغ نگی و پشت کسی حرف نزنی..تهمت نزنی و کسی را ناراحت نکنی هدیه بدی و چیزی را در قبالش نخواهی ...

 

مگه میشه عاشق نباشی و ادعا کنی که خدا را می پرستی...میشه عاشق نباشی و نماز بخوانی...روزه بگیری....

 

همه ی این کارا رو میشه بدون عشق کرد اما هیچ لذتی نداره...هیچ چیزی را به آدم اضافه نمی کنه...

 

فقط با عشق آدم خواهم شد!

 

 ماه رمضون...ماهی که توی ثانیه به ثانیه اش میشد تمرین عاشقی کرد داره تموم می شه...تا فرصت از دست نرفته دستامونو دراز میکنیم طرفش و می گیم

 

گرچه ز شراب عشق مستم             عاشق تر از این کنم که هستم...

نظرات 2 + ارسال نظر
aida جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:11 ق.ظ

in esmetun bud ke mano be tarafe weblogetun keshund.akhe eshghe man hamey zendegie man ham esme shomast.man ye 2khtaram ha fekr nakonid ke pesaram na .esmetun kheili ghashange ve be hamun andaze weblogetun

مگه عشق و زندگی فقط بین یه دختر و پسر معنی داره؟! از این که به وبلاگم اومدی ممنون...نظر لطفته...

a30 دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام.
نمیدونم چطوری ولی یطوری همینطوری، از لیست کنار صفحه ی وبلاگت ، مهر 86 رو کلیک کردم. یه چی اومد که باهاش خیلی حال کردم.
نمیدونم اون موقع که اینارو مینوشتی کجا بودی ،کجا بودم
ولی مطمئنم که خدا داشته تو تاریک خونه دنیا روی یک عکسی برامون کار میکرده (یادته که!!!؟؟؟)

میدونی معنی کامل عشق یعنی همین دو بیتی که نوشتی( البته نظر شخصی من و بس)
کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم
یا از عمر من آنچه هست بر جای بر دار و به عمر لیلی افزای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد