باور نکن تنهاییت را                 من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزدیک تر تو         از تو به تو نزدیک تر من!

 

امروز چهارمین روزیه که از رفتنت می گذره...

امروز چهارمین روزیه که من جایی وایسادم که تو کیلومتر ها ازش دوری...

امروز ششمین روزیه که از آخرین خداحافظیمون می گذره...

 

کاش واسه گفتن دلتنگی معیاری داشتیم...کاش می تونستیم بگیم که چند متر، چند کیلو ، چند لیتر! دلمون واسه هم تنگ شده...! هر چند...من همچنان کم می آوردم!

موقع خداحافظی باورم نمیشد که قراره تا دو روز دیگه بری...همچنان هم باورم نشده...دوست دارم تو همین خیال خوش بمونم...

 

خوشحالم که کامپیوتر و مسنجر و موبایل و تلفن اختراع شده...! شاید بتونن کمی از فاصلمونو کم کنن...

سایه تو دفتر خاطرات من نوشت " از این می ترسم که دفعه ی بعد که همدیگرو میبینیم این حسی را که الان به هم داریم دیگه نداشته باشیم!"

ولی من وقتی سایه رو دیدم همون حسو بهش داشتم...شاید با دلتنگی های بیشتر...

حالا ازت می خوام که هیچ وقت حس بینمون رو یادت نره...حتی اگه تا زمانی که دوباره همدیگرو دیدیم کلی تغییر کرده باشیم...

 

این اتفاق دیر و زود می افتاد...دیگه به این نوع زندگی عادت کردیم...نه؟!

امیدوارم بهت خوش بگذره و دوستای بهتر از من پیدا کنی...

مواظب خودت باش!

نظرات 1 + ارسال نظر
BaRo0oN یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:54 ب.ظ

ma ke hanouz bavar nakardeim in tanhayi ra!
delam gereft,yade khodahafezimoun oftadam...
vaghean manam be harfe saye motaghedam,man ham mitarsam vali omidvaram in hesse khoub hichvaght az bein nare...
addat¿na,hanouz addat nakardam...
mamnounam az inke ye post az in miadgahe hamishegimoun ro be man ekhtesas dadi...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد