دارم کم میارم...تو این مبارزه ی بی وقفه...تو این جنگ تموم نشدنی...تو این دعوای همیشگی خسته کننده ی بی نتیجه...دارم کم میارم....

دارم کم میارم...از نگاه هایی که عادت دارن متهم کنن...از فکر هایی که عادت دارن اون جور که می خوان تو رو تجزیه تحلیل کنن...

دارم کم میارم...از فکر کردن به هدفی که حالا همون قدر برام تاریکه که روشن...همون قدر تاره که واضح...من دارم بزرگ می شم یا آرزوها و انگیزه هام کوچیک؟! چرا تو این دنیای لعنتی نمیشه تعادل داشت؟!!

حیف که نوشتن آدم موقع افسردگی بدجوری میاد! وگرنه این چرت و پرتا رو نمی نوشتم...

( بیا بارون! دیگه باز کنی بقا ؛ هویت ؛ مسئولیت نمیاد!)

نظرات 4 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ

با خودت می جنگی عزیز جان؟؟؟

بارون دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:16 ب.ظ

صد بار خوندمش،چیزی نمیشه گفت.من بگم:کم نیار تو دیگه کم نمی آری؟ثانیانش هم که منم دارم کم میارم.ناجور دارم کم میارم.بگی هم کم نیار،من کم آورده ام.

خدایا منو از شر هر چه روانی تو دنیاست حفظ کن! الهی آمین!

یارون چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ق.ظ

بارون :دی چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ق.ظ

عجب رویی داره!روانی خودتی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد