دارم کم میارم...تو این مبارزه ی بی وقفه...تو این جنگ تموم نشدنی...تو این دعوای همیشگی خسته کننده ی بی نتیجه...دارم کم میارم....

دارم کم میارم...از نگاه هایی که عادت دارن متهم کنن...از فکر هایی که عادت دارن اون جور که می خوان تو رو تجزیه تحلیل کنن...

دارم کم میارم...از فکر کردن به هدفی که حالا همون قدر برام تاریکه که روشن...همون قدر تاره که واضح...من دارم بزرگ می شم یا آرزوها و انگیزه هام کوچیک؟! چرا تو این دنیای لعنتی نمیشه تعادل داشت؟!!

حیف که نوشتن آدم موقع افسردگی بدجوری میاد! وگرنه این چرت و پرتا رو نمی نوشتم...

( بیا بارون! دیگه باز کنی بقا ؛ هویت ؛ مسئولیت نمیاد!)