شاد شاد شادم...قد یه دنیا...قد هر چیزی که معیار بزرگیه!...

مثل بچه ای که بعد از برگشتن از مدرسه...تمام دعواهای با دوستاش...تمام ترس از تنهاییهاش...تمام اخم و تخم های معلم و نمره های بدش را با دیدن صورت مامانش فراموش می کنه...وقتی سرشو رو شونه ی مامانش میذاره و همه چی تموم میشه...وقتی اون آرامش محضو تجربه می کنه...

حالا وقتی افسرده می شم...وقتی ناراحت می شم...وقتی می بینم هیچ کس اون چیزی نیست که من فکر می کردم یا خودش نشون می ده! وقت ترس...وقت ترس...وقت ناامیدی..یادم میوفته که تو هستی...مثل همون مادر واسه بچه...قدرتمندتر...مهربون تر...بخشنده تر...


تو این مدت ۳ اتفاق افتاد

۱-موبایلم گم شد و یه جورایی دزدیدنش!...وقتی اومدم خونه مثل چی گریه می کردم...دلم براش خیلی تنگ شده!

۲-سرما خوردم...ناجور...یه هفته قشنگ افتادم...

۳-این یه هفته دقیقا همون هفته ای بود که امتحان داشتم!

نظرات 6 + ارسال نظر
سایه پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام پر پری..
امروز بهت زنگ زدم یادم نبود که موبایلت نیست..
منم هفته گندی داشتم..
خیلی حالم بده.. امروز عصر اینقدر گریه کردم که نگو.. خیلی دلم گرفته بود.. لعنتی کلاس نرفته بودم از صبح تا ۹ شب تو خونه تنها نشسته بودم!!
اینقدره دوست دارم برم نمایشگاه..
تو رفتی؟

سحر پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:02 ق.ظ

آخی ... من یه شب خواب دیدم موبایلمو دزدین ، داشتم دق می کردم ... خدا صبرت بده عزیز :دی

بانو جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ق.ظ

الهییییییییییییییی بمیرم همتون مریض شدین که ......سایه جان چرا گریه میکنی خب یه زنگ میزدی به من میومدم خونتون هم برات سوپ میپختم هم با هم گریه میکردیم ..چون حاله منم خوب نیس....حالا تو چرا موبایلتو گم کردی خانم دکتر

بانو یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ق.ظ

دکی جون حالت چطوره امشبو گذاشتم برم عیادت ..خوبی که ؟

سایه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:16 ق.ظ

ببین دیروز نرفتیم نمایشگاه برا خاطر تو امروز بس نمی تونی از زیرش در ری:ی

...... سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:01 ب.ظ

سلام
پریا
امروز اتفاقی رسیدم به وبلاگ تو چقدر مثل منی؟!
بعد حس کردم چقدر دوستت دارم

مواظب خودت باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد