گوشاموتیز میکنم...صدای گریه میاد...

 

می گفت گریه ی تو برای از دست دادن بهترین پدر دنیا نبود...

 

میگفت پیامبر حدیثی دارد... فاطمه پاره ی تن من است هر کس باعث خوشنودی او شود مرا

 

خوشنود کرده و هر که مرا خوشنود کند خدا را راضی و خوشنود ساخته است و هر کس باعث

 

 خشم فاطمه شود مرا خشمگین ساخته و هر که مرا خشمگین کند خدا را خشمگین و ناراحت کرده است...

 

میگفت هیچ گاه پیامبر از روی احساس حرفی را نزد...

 

می گفت تو حرفی خلاف حق نمی زنی...کاری خلاف حق نمی کنی...تو معیار حقی و

 

خوشحالی و ناراحتی تو یعنی مرز بین حق و باطل...

 

می گفت گریه کردی...

 

نه برای دلتنگی...نه برای درد...نه برای...

 

برای مردمی که نمی فهمیدند...برای سنتی که بعد از مرگ رهبرش به فراموشی سپرده

 

شد...برای از بین رفتن هر آنچه ارزش بود...برای رهبری انسانی که عدالتش حق مردم بود...همان

 

 مردمی که نمی فهمیدند...

 

گریه کردی تا فریاد بزنی من ناراضیم...تا شاید این مردمان خفته و فراموشکار برای لحظه ای حدیث

 

 پیامبر را به خاطر بیا ورند...که ناراحتی تو یعنی زیر پا رفتن حق...

 

مردم التماس کردند که گریه نکنی...نه برای آرامش گوشهایشان...که برای راحتی وجدانی که خوب

 

 معنی ناراحتی فاطمه را درک می کرد...

 

هنوز هم صدای گریه های تو می آید...وقتی کسی بی گناه کشته می شود...وقتی عدالتی زیر

 

 سوال می رود...وقتی مردمی می خوابند

 

وای بر ما اگر به صدای این گریه عادت کرده باشیم.....

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا(یه پسر شیطون) شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:20 ب.ظ http://shabesepid.blogsky.com

عالی

عمو سیبیلوو شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com

« قطعه ای از اوستا »


« منم زردشت که دشمن دروغ پرست و پناه نیرومند ، پیرو راستی خواهم بود تا در روز رستاخیز کشور دلخواه از آن من باشد .

ای مزدا !

تا هنگامی که می ستایم و می سرایم ، - همچنان دشمن دروغ و یاور راستیم - ای اهورا ! از تو می پرسم ، به من برگو چگونه دروغ را به دستهای توانای راستی توانم سپرد تا آنرا به دستور آئین تو برافکند و به دروغ پرستان شکست سترگی دهد و برای آنان رنجها و ستیزها به بار آورد ؟ »


اوستا - گاتاها - یسنا - هات44

سایه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ب.ظ

اغراق نمی کنم.. عالی شده نوشته ت.. اشکم در اومد..

[ بدون نام ] دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:58 ب.ظ

روزای بدی رو دارم میگذرونم.بعضی اوقات از ترس مبادا اینکه خدا بخواد بهم بد واقعی رو نشون بده،خفه میکنم خودمو.
خسته ام.میدونی چیه؟
ولش کن.
نه اینکه متنتو نخونده باشما،نه،ولی ...
ولش کن باز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد