چشام سیاهی میرن...تو هاله ای از دود و ابهام...تصویر کودکی...کاش «کودک» میزان کم بودن سنش را می رسوند...12 شب...کاش این عدد «12» میزان تاریک بودن هوا رو می رسوند! درحالی کیسه های دستمال کاغذی و کبریت ها را می کشد که انگار کمی از وزن خودش سبکتر است...! فقط کمی...

بغض...این بغض لعنتی جلوی نفس کشیدنم را می گیره...داره داستان تعریف می کنه...کاش یه داستان باشه فقط! ...می گه توی یکی از شهرهای مذهبی ایران عزیزمان! یک وانتی را دیده که به قصد فرو کردن میله ای که بارش بوده به صورت دختری که شاید فقط چند تار مو...فقط چند تار مو از زیر مقنعه اش معلوم بوده به سمت او می رود و دوستانش با صدا کردنش در کمتر از ثانیه ای او را نجات می دن!

انگار هر روز کابوس می بینم...مردمی که خسته اند...مردمی که یک کلمه نمیشه باهاشون حرف زد...مردم ناراضی و عصبی...مردمی با افکار پوچ...

منم مسلمونم به خدا...منم همون خدای یکتا رو می پرستم...منم عاشق علی و فاطمه و حسن و حسینم...منم میمیرم برای پیامبری که اخلاقش حتی تحسین خدا رو هم برمی انگیزد! چرا ادعای مسلمونی می کنید؟! کی پیامبر کسی را به زور مسلمون کرد؟!

خسته ام...به خدا توان شنیدن ندارم دیگه...

سنگینه این بار...چرا وقتی آسمان نتوانست این بار رو بکشه انسان قبولش کرد؟!

نظرات 5 + ارسال نظر
پیام جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ق.ظ http://p-mobile.blogfa.com

سلام

وبلاگ جالبی داری لطفا به ما هم یک سر بزن پریا خانم.

[ بدون نام ] جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ق.ظ

راستی یادم آدرس وب شخصی من : www.payamf1.blogfa.com

baro0on جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:36 ق.ظ

mishe asan chizi goft ? pashimun shodam paria rastesh,ye jur moshabehe khastegie to,to age tu khiabun o otubus o ina dardaye mardom,eterazashun,kinehashun,edeaye mosalmunishun,edeaye bi dinishun,tohinashun be gheshre mazhabi o gheiraro shenidi man tu in donyaye majazi shenidam,basemune,khasteim,ya bayad kari konim o khodemun o bekeshim bala bara komak be un gheshre mazlum-mazlum be manaye vagheish.be alave inke khodemunam mazlum mishim tu in jaryanat,age kari nakonim-ya bayad bikhial o bi tafavot beshim,hamin

بانو جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:22 ب.ظ

نمیدونم چی بگم....

Black BAT شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.blackbat.blogsky.com

زیبا می نویسید.
اما آیا نوشتن کافیست؟
آیا وقتی آسمان بار امانت را نکشید ولی انسان کشید تنها دم از انسانیت زدن برای او کافیست؟ آیا او با این کار توان خود را نشان نداد؟ آیا واقعا باید گفت که نمی توانیم؟ راه درست کدام است؟ عمل واقعی چیست؟ اصلا این امانت کدام است؟
این سوال ها برای شما نیست. این سوال همه ماست. نوشتن اینها بدین معنا نیست که من همه ی جواب ها را میدانم. نه هرگز.
به امید پیشرفتتان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد