بازم مثل همیشه که یه بند میشینم پای کتاب خواندن و به قول مامان اینا انگار تو یه دنیای دیگه زندگی میکنم و بعد که تمومش کردم و خیالم راحت شد برمیگردم زمین و بین آدمهای واقعی!
و بازم مثل همیشه نویسنده بخشی از خودشو جا گذاشت تو من و بعد از خواندن { چراغها را من خاموش میکنم} احساس میکنم که ور ایرادگیر و ور منطقی و...ذهنم مدام دارن با هم بحث میکنن...یا مثلا باید پاشم برای آرمینه و آرسینه عصرونه درست کنم!
کامپیوتر برای تموم کردن خوشی های این روزای من خرابیشو درست گذاشت واسه تعطیلات میان ترم! کسی هم تو خونه حوصله ی درست کردنش رو نداره! ( من کافی نتم الان!!)
این روزا از هر کی میپرسم میگه به ظاهرم نگاه نکن از درون داغونم!
چقدر شبیه هم شده ایم! از درون داغون...!
یاد اون جمله از { آخرین دعوت} میوفتم...[جوونای امروز دیگه دنبال شعارهای دهن پرکن سیاسی و اجتماعی نیستن...باید بهشون وعده ی مهمونی ها و میتینگ های جوونانه بدی!)
عجب نسل قشنگی داریم ما!
به ظاهرم نگاه نکن از درون داغونم ، منم !!!
:((
بعد از مدتها من خیلی حالم خوبه!هیچ فکر نمی کردم تموم شدن امتحانا چنین تاثیر مثبتی روم داشته باشه.خواستی جاییو نیگا کنی منو بنگر!!!! فول آو انرژی مثبتم! بیا یه ذرشم میدم به تو دوس جون:-)
در ضمن زندگی تو محیط مجازی می ارزه به دنیای خودمون.همون جا تو قصه ها باش.خوش بگذره!
سلام عزیزم .به یادتم
نمی دونم چرا جوونای امروز اینقدر الکی ناخوشن. دنیا حتی ارزش ناراحتی رو هم نداره. قبول نداری برام ثبت کن. منتظرم
نمی دونم چرا جوونای امروز اینفدر الکی خوشن!