منو تو آغوشت بگیر خدا میخوام بخوابم

آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم

منو تو آغوشت بگیر میخوام برات بخونم

روی زمین چقدر بده میخوام پیشت بمونم

کی گفته باید بشکنم تا دستمو بگیری

خسته شدم از عمری غربت و غم و اسیری

کی گفته باید گریه ی شبا مو دربیاری

تا لحظه ای وقت شریفتو واسم بزاری

توی آغوش تو آرامش محضه

منو با خودت ببر حتی یه لحظه

بغلم کن منو بردار ببرم دور

ببرم از این زمین سرد و ناجور

وقتی باید واسه ی رها شدن یه بی فروغ بود

واسه آرامش نسبی کلی حرفهای دروغ بود

توی دنیا هر چیزی قیمتی داره حتی وجدان

اینارو هیچ جا ندیدم نه تو انجیل نه تو قرآن

وقتی دنیا همه حرف پوچ و مفته

صدای هق هقتو پس کی شنفته

تو که میگی پیشمی تا لحظه ی مرگ

این که میگن میشکنی ، رنجم میدی، بگو کی گفته

توی آغوش تو دیگه تنها نیستم

هر نفس اسیر دست غمها نیستم

دیگه  عاشقانه تر از عاشقانم

واسه موندن دیگه با بهار بهانم

توی آغوش تو از درد خبری نیست

از دروغ و حرفهای زرد اثری نیست

نمیبینی کسی از هراس نونش

جلو حرف ناصواب بنده زبونش

توی آغوش تو آرامش محضه

منو با خودت ببر حتی یه لحظه

بغلم کن منو بردار ببرم دور

ببرم از این زمین سرد و ناجور

                                                  با اجازه ی " رضا صادقی" عزیز

حرفهای درونم چیزهایی نیستن که با کلمه بیان شن...هر جور فکر میکنم یه حسه  شاید یا یه چیزی تو همین مایه ها که تا حالا کلمه ای واسش اختراع نشده! پس بیخیال مطلب نوشتن!

نظرات 1 + ارسال نظر
بارون دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ

مرسی که نوشتیش.مرسیییی.خیلی چسبید.خیلی قشنگ بود.هست.خیلی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد