تو گفتی صبر کن... من اما...ایمانم کم بوده و هست...افتخار نمی کنم! ولی اعتراف میکنم که گرد پای سلمان و ابوذر هم نیستم چه برسه به ایوب که پیامبرت بود...

تو گفتی ....والله خیر الماکرین...من گفتم باور دارم  اما کی؟!

تو گفتی ....و لا تجد لسنة الله تحویلا....من گفتم ...فرجا عاجلا غیر آجل

تو برام داستان موسی و خضر رو گفتی...که  موسی در برابر کارهای خضر صبر نکرد...قربونت برم تو که می دونی من کسی نیستم در مقابل موسی...!

تو برام از سرنوشت قوم های قبلی گفتی  و من باز گفتم نمیتونم صبر کنم...گفتم فرج عنی...

میدونم که صابرین رو دوست داری...اما من به بزرگی و رحمت و مهربونیت...به قادر بودنت...به مستجاب الدعوة بودنت...ایمان دارم ...میدونم که  ولله جند السماوات و الارض...خواهش میکنم...از من صبر نخواه! فقط فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب...!

نظرات 3 + ارسال نظر
سینا شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ق.ظ

باید هر دو نیمه رو دید. نیمه پر لیوان رو هم ببین. همون نیمه ای که میگه نمی ده تا مجبور بشی فکرت رو و خواسته ات رو عوض کنی یا مجبور بشی به راهی بری که اون می خواهد. نمی ده تا با ندادنش به شناخت های بزرگ برسی... نمی ده تا خودت رو پیدا کنی... نمی ده تا خیلی چیزا بهت ثابت بشه... نمی ده تا زمینه خیلی چیزها فراهم بشه...
شاید راز آرامش در این باشه که بخواهی ولی اصرار نکنی.
نمی دونم، هیچ کس آینده رو نمی دونه...

منصوره سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ

صبرررررررررررررررررررررر!واژه ای کوچک اما دراز !به درازای خلقت انسان!
اللهم عجل لولیک الفرج
که ظلم را بر نتابد بیش از این دلهای ما!

سینا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ق.ظ

تصحیح می کنم روی بعضی چیزا نباید اصرار کرد. روی بعضی چیزا باید جون گذاشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد