خیلی وقت پیش کسی برام داستانی یا فیلمی رو تعریف کرده بود که نمی دونم چرا همچنان انقدر پررنگ توی ذهنم مونده...! 

قضیه این بود که جماعتی قصد روانی کردن زنی رو داشتن...حالا به یه دلیلی...این زن رو میبرن تو یه کلبه و چند نفر روی سقف راه میرن و میپرن...بعد زن به اون کسی که تو کلبه همراهش بوده میگه که این صداها ماله چیه و اون با خونسردی نگاهش میکنه و میگه کدوم صداها؟!!! 

بدجور حس اون زن رو درک میکنم این روزا! 

دوستم که قهرمانه خونسردیه این روزا خوشحالم هم هست و این انرژی مثبتی که از خودش ساطع میکنه باعث شده که من کمی خوشبینانه تر نگاه کنم به همه چیز و فکر کنم که انسان به خاطر اشرف مخلوقات بودنش توانایی هایی داره شگفت انگیز و همه چیز بد نیست و دنیا به نفع آدمهایی که ما دوست نداریم نیست و همه چی بستگی داره به نوع نگاه و میتونی یه اتفاق رو هزار جور تفسیر کنی و یکی از اونها حداقل برای تو لذت بخش باشه!

نظرات 8 + ارسال نظر
هستی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ

سلااام پریا خوبی؟
فکر کنم دیدارمون باشه عید دیدنی ساله دیگه!!
یه بلوتوث هست سیامک انصاری تو داروخونه کار میکنه دارو هارو که میخواد تحویل بده بلند بلند درداشون و میگه و بعد میگه این نسخه واسه کیه؟؟
از اونجایی که دردا متنوع و ضایع است روشون نمیشه برن دارو بگیرن
خیلییی خنده داره
ببینش حتما

سلام عزیزم مرسی تو چطوری؟!
چرا؟!! نه زودتر میبینم همدیگرو ایشالا...
از تصورش هم خندم گرفت D:

شهره چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ

می دونی این نیمه پر لیوان وقتی می تونه وجود داشته باشه که خانه از بنیاد خراب نباشه ولی وقتی معمار سنگ اول رو کج گذاشته باشه دیگه دست تو نیست نمی تونی نیمه پری در نظر بگیری چون آبی تو اون لیوان نیست. ولی شاید بتونی اوضاع رو تغییر بدی و یکم لیوان رو از آب پر کنی. امیدوار باش

همیشه یه چیزی تو لیوان هست...شاید ته ته اش!

شهره چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

به نومیدی سحرگه گفت امید
که کس ناسازگاری چون تو نشنید
مرا در هر دلی خوش جایگاهی است
به سوی هر ره تاریک راهی است
دلی را شاد دارم با پیامی
نشانم پرتوی را با ظلامی

منصوره پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

شهره ی بابا بعد رفتی نو فاز شعرا!!!!!:)
همه ی اینا به این بستگی داره تو چه حالی داری!واین حالم بستگی به خودمون داره!بعضی وقتا نمیشه اصلن مثبت بود اما گاهی بیخودی میشه!

بعد رفتی یا بد رفتی؟!!

میثم پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.kume-andishe.blogspot.com

مشاور خوبی می شی!
حالا به این حرفای قشنگ چقدر اعتقاد داری؟

تا اطلاع ثانوی اعتقاد دارم! نه خیلی زیاد و نه خیلی کم!
ببین میتونی ته دل آدمو خالی کنی؟! D:

شهره پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ

بده! دارم فرهنگ و ادیات فارسی رو اشاعه می دم!!! حالا نظرت راجع به شعرا چیه؟

اگه مزاحم مکالماتت با منصوره نیستم...نه خیلی هم عالیه!

شهره پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

شاید حق با تو باشه بلاخره اون امیده باعث می شه همیشه فکر کنی که حتی ۱ قطره هم که شده ته اون لیوان یه چیزی هست.
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشکر غم چه بایدت کوشیدن
سبزست لبت ساغر ازو دور مدار
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن

امین پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ http://hashshash.blogfa.com

این جاست که اون شاعر دل سوخته می گه
همه چی ارومه
من چقدر خوشحالم....
البته بقیه اش اندیکاسیون نداره اینجا. در واقع unlabled use هستش

اون شاعر دل سوخته یه کم زیادی خوشحال تشریف دارن! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد