احساس میکنم نسبت به خیلی چیزها( با ارفاق نمیگم همه چیز!) desensitize شدم دیگه! 

برای دوستانی که نمیدونن ، desensitize برای آلرژی و آسم و حساسیت به پنی سیلین چیز بسیار خوبیه اما برای هر چیز دیگه ای تو زندگی از نظر من افتضاس! 

مثل اینه که یه آلرژن بیاد تو بدن...بعد همه سلولهای ایمنی دادو هوار راه بندازن و با هر چی که دم دستشونه بیان به جنگش! ماست سل ها تا میتونن هیستامین آزاد کنن و تمام بدن بشه کهیر! و پدر طرف رو دربیارن خلاصه! اما تو desensitize ،کم کم این آلرژن ها میان....مدام...انقدر که دیگه اگه آلرژنه خودش بره بزنه تو گوش این سلولهای ایمنی و طلب نفس کش کنه!...میگن: ااااااااااه! تویی که باز!...و بیخیالش میشن...! 

حالا تقریبا موضوعی خیلیییییییییی ناراحت...خیلیییییییییییی خوشحالم نمیکنه.....از چیزی خیلییییییی نمیترسم....و چیزی خیلیییییییییییی عصبانیم نمیکنه! 

احساس میکنم آدمی کاملا سطحی شدم!


 دو روزه کارم شده وبلاگ خوندن... هر چند مدت یکبار کارم این میشه البته... 

چقدر آدمها میفهمند...! و چه قدر خوب می نویسن!

نظرات 12 + ارسال نظر
شبگرد نا آشنا دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ http://3miramis.blogsky.com

این که آدم را چیزی ناراحت نکنه خوبه اما شاد نه شاید باید به دنبال یه تغییر باشی!
البته ببخش دخالت کردم

box دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.bigbox.gigfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری

لطفا کد لینک باکس منو تو وبت بزار مطمعا باش تا فردا بازدید وبلاگت زیاد میشه اگه زیاد نشد باکس رو بردار ولی یه بار امتحان کن . ضرری نداره . وقتی باکس رو گذاشتی , از داخل باکس لینکتو ثبت کن تا من تاییدش کنم .


-----------------------------------------------------------------------------------
آموزش قرار دادن باکس

http://img18.img98.com/out.php/i99504_1.png
-----------------------------------------------------------------------------------

کد لینک باکس:



<center><script language="javascript" type="text/javascript" src="http://midway.persiangig.com/source.js"></script ></center>



yahoo id : mohammad.1361

شهره دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک فضا رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم

hossein دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

زهرا سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ

نه . .. خوشم اومد حسین!! اعتماد به نفست فوق العادس. تو دهنی محکمی به ؟و ؟؟ بود. ادامه بدی به یه جایی می رسی!!
برای من می تونی خییییییییییییلی دعا کنی!! یعنی هنوز که می تونی خییییییییییلی دعا کنی؟نه؟

شهره سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

میثم سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ق.ظ

کار خوبیه! وب گردی. مخصوصا که شب باید بیدار باشی و به صورت اسپورادیک نسخه رد کنی!
راجع به اون مطالب سطح بالای علمی من که چیزی نفهمیدم ولی خوب فکر کنم همه یه کم دنیاشون خاکستری شده با مایه های سبز!

الناز سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://avazegolesang.persianblog.ir

این که خوبه ولی بهتره شادی هارو خوب حس کنی و از یاد نبری چون ممکنه دیگه تکرار نشن

بیایید خورشید باشیم تا مهرمان دل ها را گرم
کند یا که به زلالی آب باشیم تا پاکی را به
ارمغان بیاوریم.
اما نه ! بیایید خودمان بی ریا باشیم تا
دوستمان بدارند...

شهره سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ

این شعر رو همین جوری نوشتم یه کم بخندی
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ گفتا : علیک جانم
گفتم: کجا روی؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی
گفتم: چگونه ای؟ گفت: در بند بی خیالی
گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟
گفتا که می سرایم شعر سپیدباری
گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد
گفتم: رقیب، گفتا: کله پا شد
گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم: بگو، ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو ز مویش، گفتا که مش نموده
گفتم: بگو، ز یارش، گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم: بگو، ز ساقی حالا شده چه کاره؟
گفتا: شدست منشی در دفتر اداره
گفتم: بگو؛ ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بگو، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا: پژو، دوو، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقی
گفتا که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟
گفتا: به پست داده، آورد یا نیاورد؟
گفتم: بگو ز مُشکٍ آهوی دشتِ زنگی
گفتم: سراغ داری میخانه ای حسابی؟
گفتا: آنچه بود از دَم گشته چلو کبابی
گفتم: بیا دو تایی لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمی هراسی از چوب پاسبانان؟
گفتم شراب نابی تو دست و پا نداری؟
گفتا که جاش دارم وافور با نگاری
گفتم: بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم اَز ته زدند آن ها

بانو سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ

چطوری دوسته خوبم؟

دکتر حیران چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ

از دعاها و محبتات ممنون.خدا همیشه یارت!

صدف چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.istgah.asantabligh.com

سلام خوبی ؟ وبلاگ قشنگی داری !یه سری هم به ما بزن ...هرچی دلت می خواد تو سایت من هست ممنون ازلطفتون راستی یه موقع واسه تبادل لینک اونم با (جایزه ویژه)اگه موافق بودی به این آدرس مراجعه کن گلم http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.phpl

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد