اگه جدی جدی...انرژی..ماوراء...متافیزیک...ذهن...روح...چیزهایی باشند که همه اتفاقات رو رقم میزنن... 

اگه اینکه ناگهان و خیلی اتفاقی جواب سوالی رو که در ذهن داریم جایی و توسط کسی یا چیزی بی ربط میگیریم به این دلیله که ضمیر ناخودآگاه ما در پی جوابیست و کائنات و شعور هستی همه دست به دست هم میدن تا ما رو به اون جواب برسونن... 

اگه این اتفاق که یوهو احساس میکنی کسی رو دوست داری یا از کسی بدت میاد قبل اینکه با اون شخص حتی کلمه ای صحبت کنی به این خاطره که قبلش ضمیر ناخوداگاه شما دو نفر همه چیز رو به هم لو دادن...! 

اگه نه کلمات شعر...نه نوع موسیقی...که روح خواننده...که حسش..رو برداشت و تاثیرپذیری ما از یک آهنگ نقش اصلی رو ایفا کنه... 

اگه اسماء الهی که از ازل به انسان آموخته شده در ضمیر ناخودآگاه باشه و فقط لازم باشه که به صورت بالافعل دربیاد..مثل عزیز...به معنی شکست ناپذیر.... 

اگه همه اینها درست باشه... 

اونوقت همه ول معطلیم که با این دنیای کوچیک و مادی که ساختیم واسه خودمون!

نظرات 12 + ارسال نظر
faryad پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ http://mojebigarar.blogfa.com/

در روز قدس با طنین مرگ بر دیکتاتور لرزه بر اندام خامنه ای بیندازیم

میثم پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ب.ظ

اینجا از معدود جاهاییه که با خوندنش احساس ضعف میکنم تو نوشتن!
و یه چیرایی میشنوم که می خواستم بگم!
یاد بچگی هام میوفتم سر کلاسها وقتی معلم سوال میکرد من معمولا جواب میدادم ولی یکی دو نفر دیگه بودن که همه تلاشمو میکردم قبل از اونا نوبت بهم برسه! چون می دونستم اونها هم احتمالا درست میگن!
به هر حال دستت درد نکنه مشعوف شدیم!

شکسته نفسی میفرمایین...
خیلی انرژی داد...مرسی

ژیلا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

فاطمه جان

توی ذهنم بتی ساخته بودم از تو...

فکر میکردم روزی می رسه که من و تو میشیم بهترین و نزدیک ترین دوستایی که این دنیا به خودش دیده!!

حیف شد!

بازی روزگار گاهی حتی رویاهای شیرین رو هم از آدم دریغ می کنه!

از وقتی که وبلاگتو دیدم ... شاید هم از خیلی وقت پیش تصویرت ترک برداشت...

و امروز شکست!

متاسفم!
اما فراموشت نمی کنم و برات دعا می کنم.

امیدوارم تو هم حتی اگه نفهمیدی کی ام حلالم کنی و برام دعا...

با آرزوی شادی همیشگیت.

خوشحالم...از این که شکستم...که نه بت بودن خوبه عزیز نه بت ساختن...
که زیاد بت شکستم خودم و دیدم که بعدش چقدر بهتر میشه زندگی کرد...چقدر درست تر...من اصلا کی باشم که بخوام بت شم برای کسی!
اما...کاش اینجا بودی و حال بدم رو میدیدی...چیزی که عین خوره افتاده به جونم نه دونستن اسمت...که دلیل این حرفاته...که هر چی فکر میکنم چه غلطی کردم امروز یادم نمیاد...
خواهش میکنم بگو چی کار کردم...اگه هنوز ته دلت جایی مونده برام...تو
حلالم کن...و بذار حالا که شکستم دوست شیم...حالا که باور کردی خطا هم میکنم...خیلی...

ژیلا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ

راستی اینم بگم این پستت عالی بود. این که گفتم به خاطر این نوشته ات نبود.

شهره جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ق.ظ

این مسایل خیلی پیچیده است. من همیشه فکر می کنم متا فیزیک خیلی نقش کمی داره و همه چیز منطقیه!! البته خب به نظرم هر کس به طور کاملا شخصی یه چیزهایی رو قبول داره که باعث ساخته شدن زیر بناهای ذهنیش می شه.

میدونم نظرت در مورد این مسائل چیه...

زهرا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ق.ظ

مادیات لازمه ی زندگی تو یه دنیای مادیه. اشکال ما اینه که جایی برای معنویات تو زندگی مون نذاشتیم.
رسوندن حس اون خواننده و تاثیر پذیری ما بالافعل شدن اسما یا صفات الهی در ما . . . نیاز به ابزار مادی داره وگرنه هیچ وفت نه حس اون خواننده رو می گیری نه صفات بالافعل می شن. منتها ما اسیر مادیاتش می شیم و غافل از معنویتش

زهرا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ق.ظ

البته شما بپا دیگه خیلی معنوی نشی
حوصله ی هاله ی نور دیدن و این بساطا رو نداریم. اینجا ایرانه و ما هم جوگیییییییییییییر :d

خودم جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

خیلی مرز بین معنویت و روانشناسی رو نمیفهمم...ولی اینایی که گفتم همه بحثای روان شناسی بود...این که تحقیق کردن مثلا دیدن هیچ کس آهنگ رو تو ذهنش اون جوری نمیشنوه که بیرون داره پخش میشه...همه اون حس خواننده رو دریافت میکنن...یا مثلا زمانی بیماری از بین میره که تو پیام سلامت رو از ضمیر خودآگاه به ناخودآگاه میرسونی..حالا این وسط یه ماده ای شاید واسطه باشه...!

ژیلا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ

تو کاری نکردی عزیز

همیشه تو قلبم جا داری. حتی اگه سخت باشه که به هم نزدیک باشیم با این همه اختلاف نظر...

من وبلاگتو بیشتر خوندم. احساس می کنم بر خلاف چیزی که قبلا فکر می کردم اونطور که باید برای نظرات و اعتقادات بقیه احترام قائل نیستی.

من فکر میکنم هر کس حق داره هر فکری بکنه و باید بهش احترام گذاشت. هیچ کس در هیچ لحظه ای نمی تونه بگه خودشه که ۱۰۰ درصد درست استدلال می کنه...

البته الان فکر میکنم شاید اینکه اونا رو گفتم بیشتر به ضعف خودم مربوط میشه. انگار هنوز یاد نگرفتم ار آدما بت نسازم. مرسی واقعا تلنگر بجایی بود!

من اینقدر شجاعت ندارم که خودمو معرفی کنم! ولی واقعا متاسفم اگه حتی برای یک لحظه هم حرفای من ناراحتت کرده. ببخش عزیزم.

واقعا ببخش. توی این روزای بزرگ دعات می کنم و تو هم دعا کن یاد بگیرم روابطمو درست مدیریت کنم

خودم شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ

«هیچ کس در هیچ لحظه ای نمی تونه بگه خودشه که ۱۰۰ درصد درست استدلال می کنه...»
قطعا ! چیزی غیر از این نیست...که این جمله عین حقیقته و هر کسی حق داره هر طور دوست داره فکر کنه و زندگی...یعنی همین الان هم هر جای ذهنمو میگردم نمیتونم لحظه ای رو پیدا کنم که چیزی غیر از اینو باور داشتم...!
اینجا...وبلاگ...مسلما هر چیزی که توش نوشته میشه داره از فیلتر ذهنیه یه آدم میگدره با یک عقاید خاص...با فرهنگ لغت مشخص...کلمه هاش و جمله هاشو یک نفر تعیین میکنه و نمیشه توقع داشت که باب میل همه باشه...
اما اگه نظری بوده بر خلاف عقیده ی منو و من پاکش کردم...اگه پستی بوده که آگاهانه و یا حتی غیر عمد نظر و عقیده ی کسی و گروهی رو مسخره کردم یا توهین...حق با توئه و من احمقانه تو این مدت داشتم بازی میکردم...حتی برای خودم!
چیزی برای بخشیدن نیست..ممنونم که دعام میکنی که بد محتاجم...

زهرا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

زمنظورم از امور معنوی بحث هایی دینی و این چیزا نبود. معنویت در مقابل با مادیت. فراروی از امور مادی. حالا هر چی تو اسمشو می ذاری روانشناسی یا هر چی

اخه گفتی بپا خیلی معنوی نشی...آدم یعنی نمیتونه خیلی روانشناسی هم بخونه؟! جزء ریا محسوب میشه یعنی؟!

زهرا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ

نه بابا اون که شوخی بود! نمی دونم چرا معنویت منو یاد هاله ی نور می ندازه :ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد