حس و حالم مثل همیشه نیست و احتمالا نباید مثل همیشه باشه...کلمه ها جمع شدن پشت گلو...جایی کاملا مجازی از لحاظ فیزیکی و کاملا ملموس از لحاظ روحی! وبلاگهایی رو که قبلا میخواندم و( الان نمیدونم به چه دلیلی کمتر میخونم ) وقتی نگاه میکنم بسی برام عجیبه که بقیه مثل روزهای قبلن...!  


 مثل همیشه تند تند و با انرژی و هیجان حرف میزنه...حتی وقتی از امتحان داشتن و وقت کم داشتن و مریض بودن و تب داشتن و ...میگه...انگار داره از هیجانی ترین تجربه ی زندگیش صحبت میکنه...وقتی نگاش میکنم یاد دختر بچه های ۷-۸ ساله میافتم و کلی حالم خوب میشه...شاید خوب باشه کسی بتونه انقدر در مقابل بزرگ شدن...یا بهتر بگم ادای بزرگ شدن رو درآوردن...! مقاومت کنه!


 منتظر سبز شدن چراغم تا از خیابون رد شم و تو این مدت ۲۰ نفر از خیابون رد میشن! راننده ی تاکسی ماشینی رو که هیچ رقمه حاضر نیست چند لحظه بایسته رو فحش میده...پسری تمام پوست پسته های تو دستشو از پنجره خالی میکنه تو خیابون...استاد اخلاق معتقده که وقتی مملکت تو بحران اقتصادیه چه معنی داره یکی بره باستان شناسی بخونه و بعد این تز دادن فیلسوفانه نیشخند میزنه...بعد میگه باید از چیزای خوب کامپیوتر استفاده کنی نه از چیزای بدش و من یاد حرف مامان بزرگ نود ساله ام میوفتم که هیچ نمی دونه کامپیوتر چیه! و پسری از پشت میگه استاد چیزای بدش رو ف.ی.ل.ت.ر کردن...! و استاد در جواب میگه شماها هم که نمیدونین ف.ی.ل.ت.ر شکن چیه!!   

مدام از خدا میگه و این که دنیا ارزش نداره و مادیات پوچه و تفریح بیخوده و...من نمی تونم تحلیل کنم که همچین عقیده ای چطور با اون ۳۰ کیلو اضافه وزن جوردرمیاد!


 برای خودم متاسفم که  مثل قبل در مورد کارم و رشته ام و دنیای اطرافم فکر نمی کنم...که حالا تغییر دادن و پذیرفتن سختی هاش انقدر برام وحشتناکه...دیگه وقت نمیکنم کتاب بخونم یا نمیخوام...دیگه...

نظرات 8 + ارسال نظر
mohsen چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://parto.blogsky.com

بریا جان تنها شما نیستى که تاسف میخورى،همه ما جوانها ازاین نمایشنامه ازبیش نوشته شده برامون خسته و افسرده ایم‏!‏

a30 چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ

میخواستم اول باشم، ولی نشد.
:(
همیشه وقتی نزدیک عید میشه غصم میگیره، که واااااااااااااااااااااای بازم پروژه عظیم و تمام ناشدنی خونه تکونی. مامان همیشه همچین این پروژه رو جدی میگره که انگار با انجامش ، بزرگترین رویداد قرن قراره اتقاق بیفته!!!
اولش کلی نارحت میشم و میگم بازم پنجره ها کثیف میشه بازم دیوارا کثیف میشن...، چرا پس خونه تکونییییی؟
:(
ولی بعدش میبینم اگه این روحیه وجود نداشته باشه ، امروز مثل دیروز و فردا مث امروز میشه و این یعنی یکنواختی!!!!
اونوقته که میبینم بزرگترین رویداد قرن ، بالواقع بزرگترین رویداد قرن ....

یه جایی داشتم یه چیزی میخوندم
میگفت:
اول که بچه بودم با خودم گفتم که یه روز دنیا رو تغییر میدم،
ولی نشد

بعد که بزرگتر شدم گفتم کشورم و تغییر میدم ،
ولی نشد

بعد که بازم بزرگتر شدم گفتم فامیلم،
ولی نشد

بعد خانوادام،
ولی نشد



ولی آخرش فهمیدم که اگه از اون اول خودم رو تغییر داده بودم ،
میتونستم دنیا رو تغییر بدم...!!!!

ولی در مورد استاد اخلاق
فکر میکنید اگه از این استاد شخیص پرسیده بشه که وقتی کشور با بحران اقتصادی روبروه ، بهترین شغل چیه؟

شک نکنید که میگه

استاد اخلاق

بودن

زهرا چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ

نه بابا بزرگ شدن ادا نداره. خوده خودشه. خوش به حال کسی که بتونه مقاومت کنه. این حس خفه کننده ی بزرگ شدن و مصلحت اندیش شدن و دل بستن به چیزای الکی و دل خوش کنک و . . . که همش مترادف همه داره منم داغون می کنه
منم همیشه واسم سوال بوده کساییکه کلاس عمومی اخلاق می ذارن و خودشونو استاد اخلاق می دونن عججججججججججججب اعتماد به نفسی دارن خدایی. اینا حتما باید ژناشون بررسی بشه

a30 جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ق.ظ

به زهرا
اولا ممنون
دوما بازم از این کارا کنید
سوما اگه بازم از اون کارا کردید بازم از این کارا کنین
چهارما فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه!!!!
پنجما ، پنجما ، ااااااام، اااااام، آهان ، پنجما اون افرادی که کلاس اخلاق میذارن و خودشون رو استاد اخلاق مینامن،اعتماد به نفس ندارن ، عجججججججججججججججب رویی دارن.
و بین اعتماد به نفس و روی زیاد داشتن، یه تفاوت همچی بگی نگی کوچولوووو از اینجا تا ثریا است.(که افرادی از این دست هم خوشبختانه تو مملکت کم نداریم ؛ نذارید روضه رو باز بخونم!!!!)

;)))

زهرا جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ

اولا خواهش می کنم
دوما اولین بارم که نبود.بارها و بارها دوستان بر سر خوان ما نشسته اند ولی مطمئن باشید اخرین باره
سوما دیگه از این کارا نمی کنم که بخوام از اون کارا کنم. هنوز جاش درد می کنه!!!
چهارم خوب فکر کن!!! می خواستی بیشتر تشکر کنی و بگی خیلی بهت خوش گذشته و هیچ وقت همچین غذایی نخورده بودی و.. .
پنجم ولی من هنوز فکر می کنم اعتماد به نفس نقش مهمی در این فرایند بازی می کنه!!
پنجم

a30 جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ

بنا به روایتهای یک منبع آگاه بعد از پنجم ،ششم است...(صرفا جهت اطلاع)
;)))
پنجم
;))
یه پنجم دیگه: پس میخواین که روضه باز خونده بشه؟؟؟؟!!!!

چهارم، واقعا قوه تخیل بسیار بسیار قویی دارید، اگه تو دارو کاره ای نشدید( کههههه......) بد نیست که این قوه رو یه امتحانکی کنید...(البته بازم ، کهههههه.....)
;)

سوما، "جاش" ایهام داره.... منظور از جاش،

1) جاش بواسته انجام این کاراست؟
1-2) جاش بواسته انجام اون کاراست؟
2-2) جاش بواسته انجام این کارو اونکار و انجام دادن تواما؟
3) جاش همون غله پاک کردست؟
4) جاش یعنی جای شین؟
5) جاش همون josh به معنی :مسخره کردن ، متلک انداختن... است؟
6) ولی لازمه که به اطلاع برسونم که ، "جاش ما" اصلا درد نگرفته نه میکنه و امیدوارم که نکنه!(به نمایندگی از جمعی از دوستانٍ سرخوان!!!)

دوما،خوانتان برقرار باد و دوستان گرداگرش جمع و شما هم .

اولا، بازم ممنون.
;)

منصوره جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ

نمی دونم جمیعا دقت کردین یا نه!اما اون کار که اون موقع خیلی حالمونو بد کرد از اون افسردگی ناجوری که هممون گرفته بودیم خلاصمون کرد!
اولا از اون کارا سر جدتون دیگه نکنین!گرچه باعث رهایی از افسردگی میشه اما فلوکستین ارزونتره!
دوما انقد یه مدتیه سرمون شلوغه یادم رفته به بدبختیام و روزمرگی و مصلحت اندیشی و بزرگ شدن و اینا فک کنم!
سوما منممممممممممممم عین توام!یه مدتیه می خوام اما نمی تونم کتاب بخونم!:(
چهارما مهم خوانس که باید پهن باشه!بگستریدش دوستان!خودتون به نوبت بگسترید دیگه!!!
پنجما اصولا خوب است آدم بتواند هرچیزی که لاجرم می آید و دوستش ندارد توجیه کند!مثله خانه تکانی واسه شما و مهمان داری و کوفت شدن کل عید برای ما!
یه پنجما دیگم ندارم!

کسی که هیچ کس نبود . . . جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.theater-bjar.blogfa.ccom

سلام
جالب بود
موفق باشید . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد