من و راننده تاکسی جوونترین آدمهایی هستیم که تو تاکسی نشستن...خانومی که سمت چپ منه به نظر ۴۵ ساله میاد و احتمالا از سر کار برمیگرده...خانوم سمت راست حدودا ۶۰-۷۰ ساله است. و خانومی که جلو نشسته هم تقریبا تو همین مایه ها...! 

هنوز اول راهیم که خانوم سمت راستی دو تا ۵۰۰ای میده دست راننده... کرایه تاکسی ۸۰۰ تومنه...پسره میگه خانوم ۲۰۰ خرد بده.... 

خانومه آروم میگه ندارم پسرم...پسره با عصبانیت میگه یدونه بیشتر ندارم ۲۰۰ای...خانومه میگه خب بده من...چه فرقی داره به من بدی یا یکی دیگه...شاید بقیه خانوما خرد داشته باشن...پسره میگه ندارم اصلا...خرد بده...خانومه میگه خب ندارم...تو شغلته باید داشته باشی عزیزم...پسره میگه اصلا همین جا پیادت میکنم...هررررری...!!! 

هممون ناراحت شدیم از طرز حرف زدن پسره...یعنی اگه من جای خانومه بودم هر چی از دهنم درمیومد میگفتم...خانومه جلویی اعتراض کرد که این چه طرز برخورده!...یارو بیشتر عصبانی شدو گفت همتونو پیاده میکنم...اصلا به جهنم...! 

خانومی که موضوع اصلی بحث بود شروع کرد قربون صدقه پسره رفتن! گفت این گناهی نداره...گفت پسرم من که چیزی نگفتم...همه جوونا دیگه حوصله و صبر ندارن و بعد از جوونیای خودش تو آلمان گفت و کلی شوخی کرد و به پسره گفت باید بخندی...پسره که تمام مدت حرف زدن خانومه داشت لبخند میزد شروع کرد خندیدن... 

بعد هم از همه معذرت خواهی کرد و گفت هم دانشجو و هم سربازه و هم کار میکنه...خانوم جلویی گفت خب پسرم دلیل نمیشه با مردم اینطوری برخورد کنی...واسه سلامتی خودت میگما! 

خانومه سمت راستی وقت پیاده شدن٬ گفت کاش وقت داشتم و برات ۵۰۰۰۰تومن خرد پیدا میکردم...انقدر آخرش حس خوبی داشتیم هممون که انرژی اش برای تمام اون روز کافی بود... 

مطمئنم هر کسی جای اون خانوم بود حتما حتما یه دعوایی میشد...حتما پیاده میشدیم...دیر میرسیدیم و کلا گند زده میشد تو اون روز... 

منکر مشکلات و بدبختی ها نیستم ولی قضیه اینه که ما با هم خوب بودن و مهربونی کردن رو بلد نیستیم...مشکل اینجاست که همیشه فکر میکنیم باید حقمونو بگیریم..باید حال طرف رو جا بیاریم...باید بهش ثابت کنیم...باید ادبش کنیم...باید...!


موضوع درس دیروز اخلاق آداب معاشرت بود...داستانی رو از پیامبر نوشته بود که کسی از پیامبر می پرسه چی کار کنم برم بهشت...پیامبر میگه هر چیزی که برای خودت دوست داری برای مردم هم دوست داشته باش...همین! 

خیلی حرفه ها....خیلیییییی


باید کارامو بنویسم...یعنی حتما بدون نوشتنشون نصفشونو یادم میره! دعا کنید که همه چی خوب پیش بره...
نظرات 20 + ارسال نظر
a30 دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:58 ب.ظ

اول سلام


:)

a30 دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

آره باهات موافقم

اگه پول خرد نداشت ، برای ادب کردنش یکی از 500تومنی ها رو پس میگرفتم میگفتم :حالا شد مشکل تو!!!
و یا یارو رو بصورت 200تومنی درش می آوردم!!!
و یا اگه خیلی عجله داشتم، پیاده میشدم و میگفتم فقط دهنتو ببند و هیچی نگو!!!
و یا اگه میخواستم جنتلمن بازی در بیارم میگفتم مثل اینکه کارت اینه که اینطوری بقیه پول رو ندی( این حالت درشرایط خیلی بعیییییییییییید انجام میشد) :)))
و یا ....

ولی اینجاست که آدم میبینه، میفهمه و قبول میکنه که اکثرا ، دود از کنده بلند میشه.

خانومه بعد از 60-70 سال فهمیده بود که چطوری رفتار کنه!!!

اگه آقا بود شاید ....

:))

آدمای خوش فکر و باهوش، تو 20-30 سالگی 60-70 ساله میشن.(خوش به حالشون)

آهان یه چیزه دیگه، شایدم اینطور طرز برخوردش، بخاطر سپری کردن دوران جونیش تو خارج از کشور بوده ؟؟!!
اونجا به آدما یاد میدن که مشکل هموطنت از مشکل خودت مهمتره( این یعنی کامنت قسمت دوم پستت، همون فرمایش حضرت رسول) ولی ما ایجا دم از خدا و رسولش میزنیم و....

ای کاش....
-----
توکلت به خدا ، دعای خیر ما هم پشتوانت، مطمئن باش که همه چیز خوب پیش میره

کمکی هم از دستم بر اومد بگو.
خوشحال میشم ....

یا علی

:))
دقیقا خانومه به دلیل تو خارج بزرگ شدنش اینطوری برخورد کرد...به نظرم!
----
توکلم به خداست و با دعات و همراهیت میتونم فیل رو از پا دربیارم اینا که جای خود داره عزیز دلم ؛)

منصوره دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ

میگم وبلاگ خانوادگی شده!منم بعنوان بچه مردم اینجام!:)
بقیه نیستن!صلاحم نیس باشن گویا!:دی
اما امروز جالبه که بعد از دیدن طلاومس منم یه همچین حسی پیدا کردم اما دقیقا وقتی می دونستم یه ادمو کمک کنم ردش کردم چون حوصله نداشتم خلوتمو کسی بهم بزنه!:(
البته از معدود دفعاتی بود که عقل به منطق غلبید!
طلا و مس خداس!ببینین حتما اگه ندیدین البته!

منصوره دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ

خوشحالم!نوشته هاتون براهم بهم انرژی میده!پاینده باشین دوستان:)
منم دیشب بالاخره کارامو نوشتم!انقد یادم میرف روانی شدم!

اصلاحیم دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

عقل به احساس میغلبد غالبا!
راستی یادم رف بگم!
چه عجب از این ورا پریا!گفتم ننویس لج کردی نوشتی!:)

خودم سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ

ما غیر از منصوره بقیه بچه ها رو هم میتونیم سرپرستیشونو قبول کنیما! ؛) خلاصه عضو جدید تو خانوادمون میپذیریم بیاین نظر بدین...!
به منصوره: طلا و مس رو ندیدم...حسش بود از دخترخالم میگیرم میبینم حتما!
عقل به منطق خیلی باحال بود!! :))
هر وقت میخواستی یه پست جدید بزارم بهم توصیه اکید کن این کارو نکنم! باشه؟!
به a30: الان یه تیکه از نوشتتو گرفتم...!
«خانومه بعد از 60-70 سال فهمیده بود که چطوری رفتار کنه!!!

اگه آقا بود شاید ....»
اگه آقا بود شاید چی؟!!!!! :دی

زهرا پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ق.ظ

لطفا سرپرستی منم قبول کنین!!! قول می دم بچه ی خوبی باشم، زندانم کم برم!!!

زهرا پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ق.ظ

این پستت رو که خوندم وسوسه شدم منم یه ماجرایی رو تعریف کنم و از خودم کلی تعریف کنم. . . !!!!
یه روز بارونی تو میدون ولی عصر به سمند زرد رنگی گقتم انقلاب بوق زد.
مسافرم زیاد بود نمی دونستم به خاطر من وایساد یا نه.
درو باز کردم از مسافرای عقب که دو تا مرد نسبتا جوون بودن پرسیدم. تایید کردن و منم سوار شدم
هنوز درو نبسته بودم که یک هو راننده که آقای مسنی با موهای سفید بود برگشت عقب و با لحن خیلی تند و بد و با داد و عصبانیت گفت : کجا الکی سوار می شی؟ کجا؟. . .
منم با تندی گفتم: مگه انقلاب نمی رین؟ گفت چرا و برگشت.
حسابی بهم برخورده بود. منم که گنده دمااااااااااااااااااااغ، صد بار با خودم گفتم پیاده شو. . . ولی چون طبق معمول شیفتم دیر شده بود، دلم نیومد پیاده شم و از اون جایی هم که نمی تونستم خودمو بابت پیاده نشدن ببخشم هی می گفتم اشکال نداره، پیره ، جای بابابزرگ نداشتته
یه ذره که گذشت پیرمرده شروع کرد توضیح دادن که قبل ما مسافرهای قبلی اشتباهی سوار شدن و چه بلایی سرش اومده و . . . اخرشم گفت من عصبانیتمو سر این دختر خالی کردم! ولی خوب شد جوابمو ندادیا!!!
یکی از اون مردها برگشت نگاهم کرد گفت داره ازت معذرت خواهی می کنه
کلا انگار آب یخ ریختن رو اتیشم! یک هو حالتم عوض شد! خندیدم گفتم: پدرجان ولی زود عصبانی می شیا!!! واسه خودتم خوب نیست. . .
خلاصه تا انقلاب کلی با مسافرا حرف زد و خندونمون!
اخرشم تو انقلاب کلی معطل شد که یه جای امن پیادم کنه که ماشین و موتور نیاد خطرناک باشه.

ما سعی میکنیم قسمت «منم با تندی گفتم:» رو فاکتور گرفته و به وجود چنین دوست صبور و با شخصیتی افتخار کنیم...آفریییییییین :)

[ بدون نام ] جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام.منم لفطا به فرزندی قبول کنین.
نمیدونم واقعا سخته آدم تو هر موقعیتی تصمیم بگیره چی کار کنه!
من از طلا و مس بیشتر با نیناش ناش دختر ترکه حال کردم:-)

شرط میبندم خودتم بیشتر از فیلم دوم از فیلم اول خوشت اومده بود! ؛)

دکتر حیران جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ

واحد اخلاقت مونده بود؟
بالایی منم.

آری :((

a30 جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ

به پریا:

اگه آقا بود شاید نه، بااااااااااااااااااااااید...
D:

به بچه مردم:

این قسمت کامنتت خیلی با حال بود و پر از ایهام

حلا نمیدونم از قصد بود یاااااا ، ااااااز قصد بود!!!

;)

خوشحالم!نوشته هاتون براهم به هِم انرژی میده!

یا

خوشحالم!نوشته هاتون براهم به هَم انرژی میده!

یا

خوشحالم!نوشته هاتون براهم به هَم ِ انرژی میده!

در هر صورت عالییییی بود مثل همیشه فرزندِ بچه مردم!
;)

پاینده باشی و سر فراز و سالم(همیشه)

به فرزند 2:

اگه بخوای سرپرستیتو قبول کنیم، باید شرایطی رو احراز کنی و از گزینش سختی(نه! نه! آسونی ) عبور کنی.

چی فکر کردی؟؟؟!!!
فکر کردی الکیهههههه؟؟!!
هان هان فکر کردی آرههههه؟؟؟
هان ؟؟؟؟!!
آره؟؟؟؟
آره؟؟؟
جواب منو بده؟؟؟!!
سرتو بگیر بالا منو نگاه کن وقتی باحات صحبت میکنن!!!!
سرتو بنداز پایین، خجالتم خوب چیزیهههههه!!!!
هان ؟؟؟
بهت میگم جواب منو بده !!!
جواب منو میدیییییییییییی؟؟؟؟
آره؟؟؟!!!!!
آره؟؟؟!!!!
ولم کنید، ولم کنید حقشو بذارم کف دستش.....

(اوه اوه . یارو ااااااااااصلا اعصاب مصاب نداره هاااااااااااااا)

:))))

و اما شرایط کسب کاندیداتوری پست فرزندی:

طبق آخرین اصلاحات وزارت کشور محترم و سازمان نظارت بر انتخاب ااااات کشور ِ کل و ستاد نهاد معظ....

الف - شرایط عمومی:
1-کلیه کاندیداها می بایست تمکین مالی قابل قبولی داشته باشند( حداقل درآمد ماهیانه علی الحساب، ...1000000 )
2- نداشتن عناد با ستاد نهاد
3- نداشتن عدم سوء پیشینه به حد کفایت
4- داشتن حداقل
5- داشتن حداکثر به میزان لازم و موجود در قانون اثاثی و غیر اثاثی
6-
7- ششم رو هر جوری حال کنیم بعدا ً پر میکنیم
8- (اینم برای روز مبادا خالی میزاریم)
9- توانایی به اندازه زیاد برای گفتن دروغ های بسیار بسیار گنده ( هرچی بزرگتر ، بهتر . شانستون بیشتر ،پس بشتابییییییییییید)
10- توانایی
11- عدم نا توانایی در توانی
12- همین چیزای اینطوری دیگهههه
13- اااااااه حوصلم سر رفت. دیگه بیخیال بشید دیگه گیر ندید بقیه چیزا هم همین شکلیاست...
14-

ب- شرایط خصوصی:
1- چیه، نکنه منتظری شرایط خصوصی رو هم بگم؟؟؟!!!!
2- روم نمیشه اصرار نکن...

پ- شرایط نیمه خصوصی:

ت- شرایط گروهی:
2-



تبصره 1- در مورد بند الف قسمت 11- قانون گزار در این مورد کلیه حقوق را داراست که هر گونه ای که لازم بداند شرط رو بعدا عوض کنه ، پاک کنه، یه شرط دیگه بذاره ( آقا جون اذیتت نکنم، حال نکردیم ، یهو ، فرتی میگیم نمیتونی کاندید شیییی. )

چیه نگاه داره؟؟؟
دمکراسی رو تا حالا تجربه نکردییییییی؟؟؟
هان هان؟؟؟
گفتی نه؟
آآآآآآآره؟؟؟
گفتی نه؟
گفتی نه؟
گفتی نه؟


آهان ، اینطوری بهتر شد...

و اما

تبصره 2- در قسمت "ت" قانون گزار از قصد، همینطوری حال کرده از 2 شروع کنه.
چیه بازم گیر دادییییییییییاااااااا؟؟؟؟!!!






لازم به ذکر است که تمامی واجدین شرایط میبایست حداقل حائز 180 شرط از کل شرایط باشند تا اسامی آنها در فهرست افرادی که درخواست آنها مورد بررسی قرار میگیرد ، قرار بگیرد.

گفتنی ست که تصمیمات بعدی در فرصتهای بعدی به صمع و نظرتون خواهد رسید.


و من الله توفیق




حالا فرزند عزیز، خودت ، خودتو محک بزن ببین چیکاره هستی
;)))


به دکتر حیران:

شما اصلا لازم نیست که هیچکدوم از شرایط بالا را داشته باشید. چون شما مستقیما مورد نظر مستقیم جناب شخص شخیس ِ ...... هستید.
از همین حالا، مبارک باشه قبولیتون در این مسابقه و امتجان الهی.....
;))))



خدایی خیلی خسته شدم......
:))))))
شاد باشید و سر زنده و سر بلند ، دوستان

منصوره شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ

:دی
خدا صبرت بده پریا! :)))))))))))))))
اون ایهامم باحال بود!...
به a30:شمام خسته نباشی!خدا به خود شمام صبر بده!

خدا صبر بده چیه....! خدا شانس داده! ؛)

شهره شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ

با سلام خدمت مادر عزیزم
عالی بود.

زهرا یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

جدا خسته نباشی!!! :))))) کلا هر دفعه کلی شادمون می کنی
من با تمام قوا کاندیدا می شوم. . .
چیه نکنه خیال کردی کم میارم؟؟؟!!!!:))

a30 یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ

به منصوره:

اناالله مع الصابرین

پس دوست عزیز ،حکماً، خدا با ماست

پس اگه خدا با ماست، کی با اوناست؟؟؟؟!!!
(بر گرفته از فیلم نجات سرجوخه راین)

;)
ممنون.

به زهرا:

دوست عزیز، تا حالا خانومی رو دیدی که کم بیارهههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
نه جون من!!!
نه جوووووووون من!!!
نه !!!
راستشو بگو !!!
نه !!!
اگه دیدی بگو دیدم !!!
نه خوب دیدی بگو دیدم !!!
عمممممممممممممممممممررررررررررررررااااااااااااااااااااً!!!!

پس:

مو از هُمون اول میدونیستُم این وسط گوشت قربونییی احساننننننننِ تو مُخای احسان مونو از مو بگیرییییییییی!!!!
(بر گرفته از فیلم آژانس شیشه ای، با اندکی تغیییر و تلخیص)
(نمیدونم چرا این جمله اومد تو ذهنم، اومد منم نوشتمش:)) )

البته ناگفته نماند که ما با کمال افتخار و اعتماد، پیشنهاد کاندیداتوری شما رو قبول میکنیم ولی لازم به ذکر است که هنوز پرونده شما روی میز گفتگو باز است و پذیرش این امر منوط به اتمام مراحل رسیدگی غذایی(بله غذایی ) است و عدم حضور شما بمنزله انصراف تلقی شده و در صورت تخطی از حدود و اختیارات قانونی خود، پذیرش این منصب کم لن یکن تلقی شده و هیات منصفه تمامی حقوق قانونی خود را برای اقدامات آتی محفوظ میداند.


ا یدکم الله

یکشنبه 12 جمادل الاول 1432
مطابق با 28 فروردین 1390

منصوره پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

از اونجا که همش سر ۱۵تا کامنت قفل می کنه گفتم یه چیزی بگم همینطوری :)))
زین پس یه جای واژه غریب و نامانوس (مردی؟)-البته نامانوس برا بعضیها!!!!!:)- میگوییم تازگیا کمتر می نوسی عزیز دلم!کجایی پریا جون؟:دی

:)) آفرین...صحبت کردن رو خوب یاد گرفتی...:دی !

a30 شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ق.ظ

از اونجایی که سر 16 هم قفل نکنه
مینویسم

سوپر من یعنی منصوره و این منصوره یعنی سوپر منی با ادبیات بعضیها پسند و بعضیها گویش تازگیهای سوپر من (سوپر وُمَن (به گویش افراد ساکن در بلاد کفر))را بسیار دوست همی دارد....

و بعضیها تشکر میکنن
و بعضیها برای بعضیها ی دیگر طول عمر و شادی را از درگاه خدای رحمن و رحیم طلب میکنن.

:)


زهرا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ق.ظ

من ابلاغیه رو دیر دیدم!!!
بگید کجا باید بیام جهت ادای پاره از توضیحات؟!!!
می دونید که کلا هم به ادای پاره ای از توضیحات عادت دارم؛ی

a30 پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ

زهرای عزیز

فکر کنم که هنوز کاملِ کامل به ادای پاره ای از توضیحات عادت نکردی، چون اگه عادت کرده بودی، دیگه سوال نمیکردی که کی و کجا و چطور،....

;)

وعده دیدار بوف...

اگه پایه ای ، بسم الله....

a30 پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

به منصوره:

منصوره فکر کنم که گیرش تو 15 هست وقتی که 15 رو رد کنه همینطوری میره. احتمالا با مضرب 15 کار میکنه.

باز هم مثل بقیه دفعات کار اصلی بر دوش شما بود.
;)



کم پیدا شدیدهاااااااا
کمی از زهرا یاد گیرید کنون....
;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد