یکی از مشکلات شخصیتی من اینه که خیلی چیزها دوست داشتم باشم که دیگه نمیشه...اونوقت ها هم نمیشده...ولی خب دوست داشتم و فکر میکردم که میشه...فکر میکردم میشه آدم همزمان همه کارها رو در حد عالی انجام بده...الان میبینم که از دست خدا برمیاد فقط...از دست بنده خدا هم اگر بربیاد... از دست من...نه! 

یکی دیگه از مشکلات شخصیتی دیگه من اینه که به آرامش لحظه ای قانعم...نه اینکه خیلی کارهای مهیج و جدید رو دوست نداشته باشم...اما وقتی میبینم قراره اون آرامش لحظه ای تحت الشعاع قرار بگیره...سعی میکنم در حد آرزو نگهش دارم...بعد کم کم فراموشش کنم... 

------------------------- 

کابوس ها زمانی شکل میگیرند که به طرز احمقانه و خودآزارانه ای! بخوای جلوتر از همین لحظه زندگی کنی...! که عبارت «چه خواهد شد» رو هی با خودت تکرار کنی و از زجر شنیدنش لذت ببری!

نظرات 9 + ارسال نظر
a30 پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ب.ظ

معلومه که نمیشه یعنی نبایدم بشه .یعنی فکر کنم که دیگه حداقل تو این دوره زمونه نمیشه. اگه بشه هم ، کاملِ کامل نمیشه. بازم یعنی، اگه بشه ،که میشه خدا.
:)

ولی میدونی چیه، همیشه مهمه که آدم از دست خودش راضی باشه. و ایمان داشته باشه که توی اون کاری که کرده، نهایت تلاشی رو که میتونسته انجام بده رو انجام داده.( به قولی به خودش بدهکار نباشه)

جواب قسمت دوم پستت رو با یه خاطره ی مثال گونه که هم به قسمت اول مربوطه و هم به قسمت دوم میدم.
;)
مثل موقعی که آدم واسه کنکور میخونه.
یادش بخیییر
البته زیاد هم اون دوران خیر و خوش نبود.
:))

همیشه فکرهای کابوس گونه به سراغم میومد. که اگه قبول نشم، چیییییییییییییی میشه؟
اگه رشته مورد نظرم نشه چییییییییییییی میشه؟
اگه دانشگاه ....
اگه شهر ....
اگه...
اگه...

تازه بعد از کلی اگه اگه، کابوسهای دیگه ای به سمت آدم حمله میکنند.
مثل ،
چطوری تو چشِ بابا مامان نگاه کنم؟؟؟
به فامیل چی بگم؟؟!!!
جواب دوستام رو چی بدم؟؟؟
سال بعد رو چه کنم؟؟؟
(واسه آقایون) ، سربازی رو چطوری بپیچونم ...


ولی در نهایت به این نتیجه میرسیدم که

هر چی خدا بخواد

من تا اونجایی که میتونستم تلاشم رو کردم، پس به خودم مطمئنِ مطمئنم و در نهایت از خودم راضی میشدم.
:)


و با این آیه دیگه خیااااااااااااااااااااالم تختِ تخت میشد.

الا بذکر الله تطمعن القلوب

خدایا به امید تو



سالم و سربلند باشی و بدور از هر گونه کابوس و در نهایت از دست خودت راضی باشییییییییییییییی همیشه.
یا علی
;)

زهرا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ق.ظ

دو جمله ی اول پستت خیلی خوب بود. فکر کنم فرق ما با ۲ سال پیشمون اینه که دیگه باورمون شده بعضی چیزا نمی شه یعنی به قولی واقع بین و . . . شدیم. ولی من اون حالتو که فکر می کردیم میشه رو بیشتر دوست دارم. چون به نظرم این حالت قبول شکست قبل آزمودنه!!! تا امید و انگیزه نباشه که موفقیتی به دست نمیاد.
کلا از این حالت که بهش می شه گفت پیری بدم میاد.
خدا تو من ما و همه از این مشکل شخصیتی بزرگ برهاند

دکتر حیران دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ

خوب مثال بزن که چی میخواستی باشی اما نشده!
من میخواستم دکتر بشم :-) به کارای هنری علاقه دارم واگه دنبالشون نکردم فک میکنم هنوز دیر نشده!!
اما این اخری ها هم به اینکه "چه خواهد شد خیلی فک میکنم".:-)

منصوره جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ق.ظ

آپ کن!کامنت ندارم! :(

دکاتیر شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://unknownpharmacists.blogfa.com/

آپیم :)

هستی سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ

دیشب توی خوابم بودی!

منصوره سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ

ا!چه باکلاس شده وبلاگت!آهنگ میزنه!خودت گذاشتی یا مثه این اهنگ پیشواز موبایلا زوریه؟! :دی

خودم چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ

به هستی: خیر باشه...چی بود؟!
به منصوره: خود خود خودم گذاشتم :پی

حدیث چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ http://hadis67.blogsky.com/

سلام.خیلی جالب مینویسی.به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد