خوبه که آدم سرگرمیهایی داشته باشه...چیزهایی برای پناه گرفتن...برای اینکه حجم عظیم هیجان تو سرت رو جایی و با وسیله ای خالی کنی...شاید هیجان نباشه اسمش...! 

حالا اگه این خالی کردنه نفعی م برای دیگران داشته باشه که خیلی بهتر... 

امروز داشتم به این سنگرها فکر میکردم...به همین هایی که پناه بردن بهشون خیلی آرامش میده...گاهی نباید به کسی پناه برد...گناهه که کسانی رو که دوست داری به خاطر تمام حرف های اذیت کننده ی ذهنت٬ ناراحت کنی... 

داشتم فکر میکردم٬ کتاب خوندن٬ نماز خوندن٬ موسیقی گوش کردن...زدن٬ شاید قدم زدن...از جمله کارهاییه که حتی فکر کردن بهشون بهم آرامش میده چه برسه به عمل کردن بهشون... 


کسی که از یکی از شهرهای کشورهای اروپایی اومده بود میگفت: آدم اونجا احساس میکرد کسی مردنی نیست!  

حالا اینجا ما هر روز با همین تصور زندگی میکنیم...نفس میکشیم...فکر میکنیم...اینجا خوشبخت بودن...شاید کمی سخت باشه...

نظرات 13 + ارسال نظر
محمدرضا پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:59 ب.ظ http://cinematography.blogsky.com/

اهل فکر بنظر میرسی موفق باشی

site01 پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.site01.2fa.ir

۵۴۰۶۵۰۵۶۵۴۸گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.site01.2fa.ir

احسان پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ

میدونستم که مینویسی،
چیشو هم تقریبا میدونستم،
میتونی به ...زدن ، قلم رو هم اضافه کنی.(قلم زدن)
این از اون کاراییه که فکر میکنم آرومت میکنه.
من عاااااااااااااااااشق نوشتناتم. خییییییییییلی
خودت که دیگه جای خود درای.
:)
اگه قرار باشه که آدما سنگر نداشته باشن، با اولین حمله ای که به سمتشون بشه، کارشون یکسره میشه.
حالا این حمله میتونه طوفان باشه، سیل باشه، حمله نظامی باشه...
گفتم حمله نظامی،یاد یه معلممون افتادم که از برو بچه های جنگ بود،
اون میگفت اولای جنگ ما حتی سنگر هم نداشنیم (یعنی بلد نبودیم که بسازیم و یا بهتر بگم، نمیدونستیم که میشه سنگر هم ساخت)واسه همین یسری از رزمنده ها، راه می افتادن پای پیاده به سمت دشمن، که اونا هم به راحتی از پا درشون می آوردن. بعدش یواش یواش یاد گرفتیم که سنگر بسازیم.
باید یاد بگریم که هم سنگر بسازیم هم سنگر بان.هم سنگر باشیم هم سنگر بان.هم برای خودمون هم برای دیگران.
تازه یه چیز دیگه،
دوستا باید سپر بلای دوستاشون باشن ، سنگر که جای خود داره.(ربطشو نمیدونم چیه!!!!)
---------------------
دیگر چه میتوان گفت !!!



موفق و دلشاد و پیروز بودنتان،آرزوی ماست.

منصوره جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ق.ظ

انقد جوون افسرده میبینم که وقتاییم که دارم حس خوشبختی می کنم زرتی از سرم میپره! :(
دیدی بعضی وقتا اون سنگرام ناتوانن!خیلی بده! مثلا وقتایی که بدم میاد کتاب بخونم! یا نماز خوندنم فقط برا رفع تکلیفه! که اصلا هم کم نیستن اون وقتا! کارا بودن سنگرها کاملا بستگی به حالمون داره!

دکتر حیران دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام.گاهی ادم به این سنگرها معتاد میشه.مثل سریال نگاه کردن من.
دارم سریال آناتومی گری میبینم.داستان دانشجوهای پزشکی تو بیمارستان.بیمارایی که باهاش مواجه میشن و مشکلات اخلاقی و علمی که درگیرش میشن.
نمیتونم دل بکنم ازین فیلم.کلا هر لحظش تو ذهنمه و باعث شده به کارم بیشتر فکر کنم.

بانو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ب.ظ

خوشبخت بودن خیلییییییییییییییییی سخته

زهرا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ

با منصوره موافقم! گاهی وقتا اون قدر افسرده ای که هیچ چیز سنگرت نیست جز گذر زمان. . .
راستی این آهنگ وبلاگت به خصوص تو شب حس خوبی به آدم می ده! مرسی(چشمک)

منصوره جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ق.ظ

به محمدرضا: به هر حال خیلی خوبه ادم بتونه در این حد طبیعی تظاهر کنه! :))

احسان شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ب.ظ

به منصوره:


منصوره یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ

چرا زنگ می زنی فرار می کنی؟!

احسان پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام
خیلی وقته که آپدیت نشدی؟؟؟
دلمون میتنگه هاااااااا

احسان پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ

به منصوره:

زنگ نزدم در برم که ، این میسکال بود.
:)
موفق باشید.

زهرا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ

من دیر به دیر میام اصلا دلیل نمی شه تو هم دیر به دیر آپ کنیا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد