قبیله ی من بیمار شده...تب کرده...من با دردش درد میکشم...با گریه اش گریه و با ناله اش ضجه می کنم...
من هم جزئی از فراموشی میشم! فراموش نمیکنم...بخشی٬ عضوی از اون میشم ... من جزئی از قبیله ی بیمار و تب کرده ام...
گاهی فکر میکنم این سیری است که همه بشریت طی میکنه...میاد و میبینه و میره...خیلی خوش شانس باشه می فهمه و میره...ولی اکثر آدما فرصت دیدن هم پیدا نمی کنن...میان و میرن...!
چقدر حسینِ «نماد» رو بیشتر دوست دارم...تا حسینی که هر سال مثل یک قهرمان معمولی تیر میخوره و دار فانی رو ترک میکنه...
تو این اوضاع وانفسا که فقط اسمی از قبله و قبیله مونده،
خدا کنه که لا اقل، اسممون و جزو دسته خوش شانسا قرار بدن که،
بیایم،ببینیم،بفهمیم و بریم...
و دعا کنیم که
شاید این جمعه بیاید، شاید...
یاد یه شعر افتادم،
قبیله یعنی یه نفر، همخونی معنی نداره
همبستگی خوابیه که تعبیر فردا نداره
یا حسین...
التماس دعا
چطوری خانم دکتر گل؟
اما نمادها به درد زندگی نمیخورند.نیاز به قهرمانی داریم که مثل خودمون معمولی باشه.
دکتر حیران جان: فکر کنم منظور فاطمه از نماد، سمبلی از خصایل انسانی مثل آزادگی و . . . باشه، یعنی اگه این جوری نگاه کنی می شه که درس گرفت در غیر این صورت تبدیل می شه به قهرمانی که بهش ظلم شد و آخرش هم شهید شد و ما هم که فقط باید گریه کنیم براش!!! چون هیچ قرابتی بین خودت و اون شخص و اون داستان و واقعه نمی بینی! اما فرض کن همین ماجرا تبدیل بشه به نمادی از ایستادگی مقابل ظلم، حق خواهی، آزادگی، بندگی و . . . اون وقته که درس داره
به بانو:مرسی بانو جونم...شکر خدارو... خوبم...تو چطوری؟! اوضاع زندگی بر وفق مراده ایشالا؟!
به دکترحیران: دقیقا منظورم همون چیزی بود که زهرا گفت...
سلام
مبارک باشههههههههههههههه
یه عالمهههههههههههههههه
دفاعت عاااااااااااااااااااالی بود
مثل همیشههههههههههههه
کلی دعای خیررررررررررررررر
آرزوی خوبببببببببببببببببببب
موفق باشیییییییییییییییییی