بدترین چیز اینه که وقتی کسی در مورد موضوعی تقریبا به یقین رسیده و با شوق خاصی در مورد اون در حال توضیح دادنه٬ بگی «چرته!»....! 

با این حجم کاری مشکل دارم...نمیدونم این مشکل به صورت دوره ایه و به مرور زمان بهتر میشه یانه...اگر این هشت ماهی که گذشت رو جزو «مرور زمان»! حساب کنیم...بهتر نمیشه...!!! 

صبحی آقای پرحرفی تو تاکسی میگفت داشته پرده خونشون رو میبرده خشک شویی که آقای مغازه داری که ظاهرا دوستش بوده میگه دیروز پریروز بود پتو بردی که...آقای پر حرف میگفت که این دیروز پریروزی که این آقا میگفت پارسال بود!! بعدش آقای پرحرف میره تو خشک شویی و سراغ آقای جوان پارسالی رو میگیره که بهش میگن همون پارسال با خانومش تو جاده تصادف میکنه و فوت میکنه...از اون همه داستانی که واسه ما گفت میخواست به این نتیجه برسه که چقدر زود میگذره...به قول راننده تاکسی تا بیای به خودت بجنبی و یه کم حساب کتاب کنی میبینی یه سال گذشته و تو از خیلی ها بی خبر بودی....راست میگفت... 

چند وقت پیش داشتم فکر میکردم این راهی که شروع شده و دیگه بر نمیگرده و در حال ادامه داشتنه و نهایتا هم به مرگ ختم میشه...شاید کمی ترسناک باشه...

نظرات 2 + ارسال نظر
payshop دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://payshop.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ خیلی قشنگی داری مطالب جالب نوشتی خیلی استفاده کردم..موفق باشی..اگه وقت کردی سری به ما هم بزن خیلی خوشحال میشم.
http://payshop.blogsky.com

احسان دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ

بازم مثل همیشه سلام:

زمان یه چیز نسبیه و آدما فقط گذر شو حس میکنن.
منظورم کیفیتشه.
زود، دیر، خسته کننده، شاد و ... .
ولی به نظرم وقتی کوچیکتر بودیم زمان دیرتر از حالا میگذشت.
الان تا به خودت میایی میبینی که شده آخره سال. انگار همین چند هفته پیش بود که سال جدید شد و رفتی دید و بازدید.


باورت نمیشه، بعضی وقتا انقدر سال زود تموم میشه که منو تو گفتن تاریخ به مشکل میندازه. بعضی وقتا که میخوام تاریخ رو بگم، با خودم میگم سال نودیم دیگه، نه نه نودو یکیم.
;-)
وقتی خوب فکر میکنم میفهمم که گذر سال قبل رو هنوز نفهمیدم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد