مامان گوشی به دست مطلبی میخونه در مورد خوراکی هایی که استرس رو کم می کنند و در ادامه میگه نمی دونم چرا چند وقته خیلی دلهره دارم... ته دلم خالی میشه ... دایره استرس های هر روزه خودم در مورد آینده و گذشته بزرگتر و بزرگتر میشه...

واقعا سنت که بالا میره دیرتر میبخشی و بیشتر حساس میشی... گذشته رو هی مرور میکنی و کمتر حق میدی به آدمها... تا چیزی نگی دلت خنک نمیشه...موضوعات بی اهمیت بیشتر جا باز میکنن در ذهنت... و بدتر از همه... این حس مزخرف عادته..که دیگه برات رمقی نمیذاره که کار جدیدی رو شروع کنی...

مامان بهم میگه چقدر خاله زنک شدی... شاید... آره واقعا شاید... از اینکه درگیر گفتگو ها و رفتارها بشم از خودم متنفر میشم...دلم آزادگی میخواهد... میترسم از این همه ایرادی که از آدمهای اطرافم از ذهنم میگذرد... میترسم از اینکه روزگار همان ها را برایم رقم بزند... چرا نمی تونم مثل گذشته بی اهمیت باشم به رفتارها... چرا بزرگ میکنم حرف ها و آدمهایی رو که ارزش بزرگ شدن رو ندارن...

دلم آزادگی میخواهد...

نظرات 2 + ارسال نظر
احسان پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:48 ق.ظ

سلام عزیز دلم؛

میدونی، به نظرم انسانها خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنن از محیط اطرافشون و ادمهای اطرافشون تاثیر میپذیرند.
هرچقدر که بیشتر با آدمها رابطه داشته باشی، بیشتر ازشون متاثر میشی.
حالا هرچی هم تلاش کنی که رنگ و خوی اونا رو نگیری، .... بازم نمیشه.
وقتی که بچه بودم یادمه که بابا یه حرف خیلی قشنگی رو بهم میزد. میگفت " سعی کن تاثیر گذار باشی تا تاثیر پذیر"
خیلی سخته که اینطوری باشی ولی اگه بتونی خصوصیات خوبتو با بقیه به اشتراک بذاری و خصوصیات بد اونا رو نگیری، این یعنی سود کردن و برنده بودن.

امید وارم که بتونی به خودت کمک کنی و خود واقعیتو پیدا کنی.


کمکی از دست من بر میومد، در خدمتم.
یا علی

سهند پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:02 ب.ظ http://sahand.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
الان دوازده ساله که داریم توی وبلاگ ih مون مطلب مینویسم ، البته این اواخر من خیلی کم کار شدم چون شبکه های اجتمائی دیگه ای جایگزین شدن واقعا خوش حال شدم که هنوز ادامه میدین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد