چقدر نوشتن خوبه... برای تمام حرفهایی که در ذهن جریان داره ... برای تمام حرفهای بی مخاطب... برای چیزهایی که شاید کسی حوصله شنیدنشان را نداشته باشه...

چقدر احتیاج به یکنواختی دارم... حداقل برای مدت کوتاهی بدون استرس حضور آدمها... انگار که جایی ایستاده ام و خودم رو میبینم که دور میشم... بعد هی نگران از این که مبادا انقدر دور شه که گمش کنم ،کارامو سریع تر انجام میدم... سریع و بدون لذت

فکر میکنم که خیلی شبیه شهرزادم... همه زندگیم به این میگذره که آدمهای اطرافم خوشحال باشن... کم کم دلایل خوشحالی خودم گم میشن... شاید هم سعی میکنم که خوشحالیمو تو خوشحالی اونا پیدا کنم...

محیط کار جدید و آدمهای جدید و روزهای شلوغ و خستگی و خستگی و وسوسه پر کردن برگه مرخصی که روی میز کنار دستمه...

نظرات 1 + ارسال نظر
احسان دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 02:55 ق.ظ

عزیزم کجایی
دقیقا کجایی
کجایی تو بی من
تو بی من کجااایی....

عاااااشقتمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد