من تقریبا تمام عمرم را در نگرانی از خوشحال نبودن آدمهای دیگه گذرونده ام...

همیشه زندگیم رو سخت گرفتم... حالم بد بوده و لبخند زدم... ناراحت بودم و به روم نیاورم... فهمیدم و نشون دادم که نفهمیدم... دیدم و خودم رو به راه دیگه ای زدم... خوشحال بودم و به خاطر حال بد دیگری نخندیده ام....

حالا چند روزی است که هی مرور میشوند توی ذهنم آدمها... هی سبک و سنگین میکنم که کجا و کی ارزشش رو داشت... بعد فکر میکنم که خیلی ها ارزشش رو نداشتند...

حالا باید به خودم بقوبولونم که گذشته... و چیزی که از الان اتفاق میوفته مهمه..از امروز... از همین الان... اون ها رو هم میسپارم به خدا و عدلش... 

صادقانه این همه از خودگذشتگی درست نیست...