به خاطر آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم و ما از همه آنها پیمان محکمی گرفتیم که در ادای مسؤولیت رسالت کوتاهی نکنند. 

به این منظور که خدا راستگویان را از صدقشان در ایمان و عمل صالح سوال کند و برای کافران غذابی دردناک آماده ساخته است. 

ای کسانی که ایمان آورده اید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشکرهایی عظیم به سراغ شما آمدند ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید و به این وسیله آنها را در هم شکستیم و خداوند همیشه بر آنچه انجام میدهید بینا بوده است. 

به خاطر بیاورید زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین شهر بر شما وارد شدند و مدینه را محاصره کردند و زمانی را که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود و گمانهای بدی به خدا میبردید. 

آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.  

ونیز به خاطر اورید زمانی را که منافقان و بیماردلان میگفتند خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند. 

و نیز به خاطر آورید زمانی را که گروهی از آنها گفتند ای اهل یثرب اینجا جای توقف شما نیست. به خانه های خود بازگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند : خانه های ما بی حفاظ است. در حالی که بیحفاظ نبود. آنها فقط میخواستند از جنگ فرار کنند. 

اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد می شدندو پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آنان میدادند میپذیرفتند و جز مدت کمی برای انتخاب این راه درنگ نمی کردند. 

در حالی که آنان قیل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند و عهد الهی مورد سوال قرار خواهد گرفت. 

بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید سودی به حال شما نخواهد داشت. و در آن هنگام جز بهره کمی از زندگانی نخواهید گرفت. 

بگو: چه کسی میتواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند اگر او بدی یا رحمتی را برای شما اراده کند؟!... و آنها جز خدا هیچ سرپرست و یاوری برای خود نخواهند یافت. 

                                                                               سوره احزاب آیات ۷-۱۷ 


 

دیروز مهندس میگفت تاریخ تکرار میشه...!


 

بعد از دیدن فیلم دموکراسی تو روز روشن؛ مدام با خودم فکر میکنم که من هم قطعا جوابی در مقابل سوالهای «نیک ذات» نخواهم داشت...!

بهشت شاید جایی باشه تو هند...نزدیک بمبئی! 

اینو من نمیگم! اینو دکتر کارخونه گفت! جایی که فقر..جایی که بوی تعفن کوچه هاش...بهونه ای نمیشه واسه مرگ تدریجی روحشون! 

جایی که شب ها به رقص و آواز میگذره و صبح بدون توجه به مبلغ حقوقی که یک هزارم کارش نیست به تلاش و کار! 

بهشت شاید تو قلب های اون دختر و پسر هندی ست که تو دوربین نگاه میکنه و میخنده و از این که CIPLA یکی از بزرگترین کارخونه های داروسازی دنیاس عشق میکنه! 

وشاید عشقش واسه اینه که برای بزرگ شدن کارخونه از جونش مایه گذاشته...و از بزرگ شدن هند لذت برده نه از بزرگ شدن خودش... 


 

مینویسم تا حک کرده باشم تو تاریخ! حتی اگه به اینجا دیگه سر نزنین و نخونین :

دلم براتون شده قد عدس! شاید کوچیکتر! 

بارون...بانو...هستی...دریا...و سایه عزیز و خواهر دوست داشتنیش.. 

من اگر دوست مزخرفی بودم ...که بودم! ( مخصوصا بارون هر چی دلت میخواد میتونی بارم کنی!) شما ببخشین...